میخوام ببرمت آسایشگاه، جاییکه پیرپاتالای همسن و سال
خودت هستن همشون مثل خودت دندون شیری هاشون افتاده.منم
دیگه مجبور نیستم عذاب دیدن صورت چروکیده ات رو تحمل
کنم.اما من هروقت تو رو نگاه کردم، لحظه ی تولدت رو به
یاد آوردم و از داشتنت به خودم بالیدم. نبینمت دلم میگیره..