نام کتاب : حکایات
دسته : داستان – رمان
قالب کتاب : PDF
زبان کتاب : فارسی
تعداد صفحات : 46
توجه: برای مشاهده نیاز به نرم افزار adobe reader و یا Foxit Reader می باشد.
برگرفته از سایت رویان سافت
برای دانلود به ادامه مطلب برید
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
عکس عروسی مرحوم جهان پهلوان تختی | 0 | 245 | majid |
عکـــــــــــــــس لادن طباطبایی با مــــــار خانگیش در خیابان... | 0 | 210 | majid |
شکستگی آلت تناسلی مردان | 0 | 239 | amirali |
اموزش چک کردن انلاین یا افلاین بودن ای دی دیگران | 0 | 168 | amirali |
آموزش پاک کردن آیدی از ادلیست دیگران | 0 | 164 | amirali |
دانلود بهترین تقویت کننده سرعت اینترنت و مرورگر | 2 | 305 | amirali |
مــــــــــــــادر | 0 | 192 | amirali |
کلکل گل پسر و ناز دختر | 32 | 2327 | amirali |
اینطوری از پسرا تو وبکم شارژ ایرانسل میگیرن:+عکس((پست ویژه))مراقب خودتان باشید | 5 | 718 | cenotaph |
داستان کوتاه : قضاوت عجولانه | 0 | 196 | amirali |
به نظر شما این قلعه زیبا در کدام شهر واقع شده؟؟؟جایزه بگیرید | 0 | 225 | amirali |
آموزش PHP (بخش اول) معرفی PHP و قابلیت های آن | 0 | 175 | amirali |
نحوه ی ساخت پروفایل (ID مجازی) در یاهو مسنجر | 0 | 211 | amirali |
داستانی از روابط نامشروع پسر و دختر(دختران حتما بخونن!) | 0 | 433 | amirali |
جملات قصار از بزرگان | 0 | 242 | amirali |
نام کتاب : حکایات
دسته : داستان – رمان
قالب کتاب : PDF
زبان کتاب : فارسی
تعداد صفحات : 46
توجه: برای مشاهده نیاز به نرم افزار adobe reader و یا Foxit Reader می باشد.
برگرفته از سایت رویان سافت
برای دانلود به ادامه مطلب برید
مرد ثروتمندي مباشر خود را براي سركشي اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسيد :
- جرج از خانه چه خبر؟
- خبر خوشي ندارم قربان سگ شما مرد.
- سگ بيچاره پس او مرد. چه چيز باعث مرگ او شد؟
- پرخوري قربان!
ادامه مطلب رو بخونید
یک روز یک پسر برای استخدام به شرکتی مراجعه می کنه و مدیر بدون گفت و گویی طولانی یک ورقه کاغذ به اون می ده و ازش درخواست می کنه تنها به یک سوال جواب بده و اما سوال:
ادامه مطلب رو دریاب...
دو دوست در بیابان همسفر بودند در راه با هم دعوا
کردند !یکی به د یگری سیلی زد.صورتش به شدت درد گرفته بودبدون هیچ حرفی
...
روی شن نوشت:"امروز بهترین دوستم مرا سیلی زد"آنها به راهشان ادامه دادند...
برای خوندن بقیه ماجرا به ادامه مطلب برید
“حکایت جالب خواهر زن جذاب"
من خیلی خوشحال بودم ! من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم والدینم خیلی کمکم کردند
دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود…
فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!
اون دختر باحال ، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد
و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم…
یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی !
امان از خواهر زن قشنگ
بقیشو تو ادامه مطلب ببینید
خیلی جالبه