در غروبی دیگر نشسته ام
سودایی دارم از درون می شکنم تا بسازم دنیایی را که هیچگاه نفهمیدم چه بود
تنها شدم غریب شدم جاده مبهم و سرگردانی
من تو جاده های سیاه شب سرگردان شدم
هراسی بی کران اندوهی بی پایان حس می کنی منو
چرا صدام نمی کنی چرا منو فریاد نمی زنی
مگر نمی بینی به این هوا محتاجم
بازم صدام تو بی کسی گم شد
************************
نویسنده مطلب : مریم تایید کننده : امیرعلی