خدا می اید
غروب یک روز بارانی ومه الود زنگ تلفن به صدا در امدزن گوشی رو برداشت ان طرف خط پرستار
دخترش بود با ناراحتی خبر تب شدید دخترش را به او داد زن تلفن را قطع کرد و با عجله به سمت
پارکینک دویدو ماشینش را روشن کرد و نزدیک ترین دارو خانه رفت و به خاطر عجله ای که داشت
کلید را داخل ماشین جا گذاشت زن با حالی پریشان با تلفن همراه با خانه تماس گرفت و پرستار
به او گفت که حال بچه هر لحظه بد تر می شود او جریان را به پرستار گفت
.....
ادامه مطلب رو دریاب