loading...
دنیای خنده |دانلود|جک|اس ام اس|عکس|کلیپ|داستان|شعر|طنز|چت روم|موبایل|نرم افزار‎|‎اموزش|اهنگ|سرگرمی
آخرین ارسال های انجمن
امیرعلی بازدید : 195 چهارشنبه 1391/08/24 نظرات (0)

فصل چهارم

 

مهرناز که روي صندلی نشسته بود همان لبخند مهربان همیشگی را بر لب داشت. دخترش را در آغوشش کمی جا به جا کرد وبه چهره رنگ پریده و خسته برادر زل زد. ماکان که متوجه نگاهش شده بود لبخندي مصنوعی بر لب راند و گفت:

-اگه این بچه اذیتت میکنه بده بخوابونمش روي صندلی عقب.

-نه داداش جان، لازم نیست. شما حرکت کن.

سکوت ماکان به شدت خواهر را عذاب میداد، اما حالت مغموم نگاهش اجازه هیچ صحبتی را به او نمیداد. سکوت که طولانی شد ماکان به زحمت دهانش را باز کرد و گفت:

-شوهرت چطوره؟

امیرعلی بازدید : 187 دوشنبه 1391/08/15 نظرات (0)

فصل سوم

لادن باز پشت دستش را نوازش کرد و گفت:

-بلند شو حاضر شو دیگه.

-لادن جان چقدر اصرار می کنی،گفتم که سرم درد می کنه.نمی تونم بیام.

-خیلی خوب سرت درد می کنه مسکن بخور. اونام که غریبه نیستن.می تونی بري استراحت کنی.

-اگه بنا باشه استراحت کنم دیگه چرا باید بیام؟

به ادامه مطلب برید

امیرعلی بازدید : 582 شنبه 1391/08/06 نظرات (0)

فصل دوم

سوز سردي به صورتش خورد و احساس کرد پاهایش به کزکز افتاده است. از دور دختران کلاسور به دست را دید که شاداب و سرحال از آموزشگاه خارج می شدنند. سالها بود که دیگر دوشنبه ها سر این کوچه نمی ایستاد و انتظار نمیکشید .سالها بود که میدانست هرگز انتظارش نتیجه نخواهد داد. اما امروز به ناگاه خود را سر همان خیابان فرعی، کمی پایین تر از میدان میدید. سر همان کوچه و باز هم منتظر. اما این بار انتظار کسی را میکشید که می دانست هرگز نخواهد آمد.او سالها بود که از این کوچه و آموزشگاه رفته بود. پس او چرا آنجا ایستاده بود؟ دختران جوان اکنون به سر خیابان رسیده بودند و در حال رد شدن از مقابل او. بی اختیار گامی به جلو برداشت و آهسته گفت:

-عذر میخوام خانمها....

به ادامه مطلب برید

امیرعلی بازدید : 236 جمعه 1391/07/21 نظرات (0)

فصل اول

ماکان چشمانش را تا اخرین حد گشود و با حالتی عصبی گفت:

تو دیوونه اي

-ولی این نظر شخصی توئه،هر کس اونو دیده خلاف حرف تو رو زده.

-تو میفهمی چی مگی ماهان؟

-معلومه که میفهمم برادر من. این شمایی که داري حرف منو به یه معماي پیچیده تبدیل می کنی. بابا جون من دارم دو کلمه حرف حساب می زنم. می گم...

به ادامه مطلب برید

امیرعلی بازدید : 181 شنبه 1391/07/15 نظرات (0)

دانلود رمان زیبای بعد از جاده

فرمت : جاوا ( قابل نصب بر روی تمای گوشی هایی که از جاوا پشتیبانی میکنند)

حجم : 0.400 Mb

پسورد : www.seven7.rozblog.com

لینک دانلود : به ادامه مطلب برید


امیرعلی بازدید : 158 دوشنبه 1391/06/20 نظرات (0)

دانلود رمان زیبای اغوش سرد

فرمت : جاوا ( قابل نصب بر روی تمای گوشی هایی که از جاوا پشتیبانی میکنند)

حجم : 0.490 Mb

پسورد : www.seven7.rozblog.com

لینک دانلود : به ادامه مطلب برید


امیرعلی بازدید : 134 سه شنبه 1391/06/14 نظرات (0)

دانلود رمانی زیبای افسانه دل

فرمت : جاوا ( قابل نصب بر روی تمای گوشی هایی که از جاوا پشتیبانی میکنند)

حجم : 0.780 Mb

پسورد : www.seven7.rozblog.com

لینک دانلود : به ادامه مطلب برید


امیرعلی بازدید : 189 دوشنبه 1391/01/07 نظرات (0)

پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت خرج تحصیل خود را بدست می آورد یک روز به شدت دچار تنگدستی و گرسنگی شد و فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت.

در حالی که گرسنگی سخت به او فشار می آورد تصمیم گرفت از خانه بعدی تقاضای غذا کند.

با این حال وقتی دختر جوان زیبایی در را برویش گشود دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد.

پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت:

برای مطالعه ادامه داستان به ادامه مطلب برید

majid بازدید : 648 شنبه 1390/12/20 نظرات (0)

    دانلود رمان عشق یا رفاقت :

   

عشق یا رفاقت ؟ شما کدام را انتخاب میکنید؟

در این رمان داستان عشقی پاک است ...داستان وفا ...داستانی که در ان حرمت ها لب را از گفتن دوستت دارم ها باز میدارد...

و چه غم انگیز است عشق پنهان ......

چه خواهد شد؟ایا رفاقت پلی برای واژه ی رسیدن میشود یا حکمی بر دور ماندن...

دانلود در ادامه مطلب

majid بازدید : 1444 جمعه 1390/12/19 نظرات (0)

   دانلود رمان شطرنج عشق از فریده ولوی

 

و دوباره عشق ، و دوباره داستان تفاوت دو انسان که عطش عشق بین انان پیوند بودن بنا نهاده

و با تمام باید ها و نباید ها تنها این مهر بین انان است که سرنوشتان را رقم میزند

اما تا کی؟تا کجا؟ایا عشق در مقابل تفاوت ها سر خم میکند؟ایا جداییست حاصل نبرد بین عشق و ...

برای دانلود به ادامه مطلب برید

majid بازدید : 276 پنجشنبه 1390/12/18 نظرات (1)

      دانلود رمان شیرین از مودب پور :

دوباره برگی از تاریخ  ، و دوباره افسانه ای دیگر از شیرین بانوی ایران زمین اما اینبار در دنیای جدید...

دوباره شیرین با قدرتی خارقالعاده ، و دوباره عشقی جاودانه ....

و دوباره معشوقه ای وفادار در دیار غربت...

چه خواهد شد...؟

برای دانلود به ادامه مطلب برید

 

امیرعلی بازدید : 244 دوشنبه 1390/07/04 نظرات (0)

هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟! اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی

برای خوندن بقیه داستان به ادامه مطلب برید

امیرعلی بازدید : 260 یکشنبه 1390/07/03 نظرات (0)

راستش روایت دوست داشتن و عشق را تا حالا فقط تو کتابا خونده بودم چندباری هم به زور خواستم عاشق شم اما نشد یک چیزی کم بود نمی دونستم چی؟ تو که اومدی فهمیدم در تمام لحظه های زندگیم تو رو کم داشتم تو که اومدی خیلی چیزها رو فهمیدم... به خودم گفتم هنوز اتفاقی نیفتاده هنوز چیزی تغییر نکرده باید خیلی زود جلوش رو گرفت اما چشم که باز کردم دیدم تو ناممکن ترین آرزوی زندگیم هستی و من هیچ راه فراری از تو ندارم.

****به ادامه مطلب بروید****

امیرعلی بازدید : 276 جمعه 1390/07/01 نظرات (0)

لحظه اي که در يکي از اتاق هاي بيمارستان بستري شده بودم، زن و شوهري در تخت روبروي من مناقشه ي بي پاياني را ادامه مي دادند. زن مي خواست از بيمارستان مرخص شود و شوهرش مي خواست او همان جا بماند.

از حرف هاي پرستارها متوجه شدم که زن يک تومور دارد و حالش بسيار وخيم است.در بين مناقشه اين دو نفر کم کم با وضيعت زندگي آنها آشنا شدم. يک خانواده روستائي ساده بودند با دو بچه. دختري که سال گذشته وارد دانشگاه شده و يک پسر که در دبيرستان درس مي خواند و تمام ثروتشان يک ....

برای خوندن ادامه داستان به ادامه مطلب برید

امیرعلی بازدید : 239 پنجشنبه 1390/06/24 نظرات (0)

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی

از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود.

 لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع

کرد به گریه کردن معلم اونو دید و گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟ لنا با چشمای قرمز پف

کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

برای خوندن ادامه ی ماجرا به ادامه مطلب برید

نویسنده مطلب : هستی جون                         تایید کننده مطلب : امیرعلی

امیرعلی بازدید : 192 چهارشنبه 1390/06/23 نظرات (1)

روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد.

بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد. زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد . پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت . او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود .

مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید. اما زن اول مرد ، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود ، اصلا مورد توجه مرد نبود .

ارسال کننده مطلب : آزاده                                  تایید شده توسط : امیرعلی

درباره ما
Profile Pic
خوش امدید ×××××××××××××××××× خــــدایا! من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریای خود نداری،من چون تویی دارم و تو همچون خودی نداری .... ×××××××××××××××××× امیدوارم که بهتون خوش بگذره
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    همه در مورد وبلاگ نظر ميدن.شما چطور؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 834
  • کل نظرات : 152
  • افراد آنلاین : 108
  • تعداد اعضا : 192
  • آی پی امروز : 168
  • آی پی دیروز : 114
  • بازدید امروز : 216
  • باردید دیروز : 163
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,176
  • بازدید ماه : 1,176
  • بازدید سال : 62,945
  • بازدید کلی : 517,751