روزی هنگام سحرگاهان رب النوع سبیده دم از نزدیکی گل سرخ شکفته ای میگذشت سه قطره اب بر روی برگ مشاهده نمود که او را صدا کردند -چه میگویید ای قطرات درخشان؟ -میخواهیم در بین ما حکم شوی. -مطلب چیست؟ -ما سه قطره ایم که هر یک از جایی امده ایم میخواهیم بدانیم کدامیک بهتریم! -اول خود را معرفی کن! -من از ابر فرود امده ام .من دختر دریا ونماینده ی اقیانوس مواجم. دیگری گفت:من ژاله بیشرو بامدادم مرا مشاطه ی صبح وزینت بخش ریاحین وازهار مینامند.
برای خوندن بقیه مطلب به ادامه مطلب مراجعه کنید
نویسنده مطلب : مهدیه تایید شده توسط : امیرعلی
روزی هنگام سحرگاهان رب النوع سبیده دم از نزدیکی گل سرخ شکفته ای میگذشت سه قطره اب بر روی برگ مشاهده نمود که او را صدا کردند -چه میگویید ای قطرات درخشان؟ -میخواهیم در بین ما حکم شوی. -مطلب چیست؟ -ما سه قطره ایم که هر یک از جایی امده ایم میخواهیم بدانیم کدامیک بهتریم! -اول خود را معرفی کن! -من از ابر فرود امده ام .من دختر دریا ونماینده ی اقیانوس مواجم. دیگری گفت:من ژاله بیشرو بامدادم مرا مشاطه ی صبح وزینت بخش ریاحین وازهار مینامند. -دخترک تو کیستی؟ -من چیزی نیستم من از چشم دختری افتاده ام.نخستین بار تبسمی بودم.مدتی دوستی نام داشتم اکنون اشک نامیده میشوم. دو قطره ی اولی از شنیدن این سخنان خندیدند اما رب النوع قطره ی سومی را به دست گرفت وگفت: -هان !به خود باز ایید وخود ستانی ننمایید.این از شما باکیزه تر است. -اولی گفت:من دختر دریا هستم. -دومی گفت:من دختر اسمانم. -رب النوع گفت:این چنین است اما این بخار لطیفی است که از قلب برخاسته واز مجرای دیده فرود امده است! این بگفت وقطره ی اشک را مکید واز نظر غایب شد!!!!!!!!! __________________
نویسنده مطلب : مهدیه تایید شده توسط : امیرعلی