loading...
دنیای خنده |دانلود|جک|اس ام اس|عکس|کلیپ|داستان|شعر|طنز|چت روم|موبایل|نرم افزار‎|‎اموزش|اهنگ|سرگرمی
آخرین ارسال های انجمن
مهــــدیه بازدید : 213 سه شنبه 1390/08/10 نظرات (0)

قسمت چهارم

ادامه مطلبو یه نگاه بنداز

فرید دور بزن بریم سینما
-نمی خواد بابا فیلماش کشکیه همش یه جوره
-فکر کنم من از بی کاری بمیرم
-منم همینطور
-تو که می ری دانشگاه .من تا اسفند باید برای ازمون ارشد صبر کنم
-خوب خره بشین بخون
-خونه می مونم می خونم دیگه
-راس می گی ها اگه نمی خوندی که کارشناسیتو سه سوته نمی گرفتی
-فرید نظرت با یه کار مشترک چیه؟
-مثلا چیکار ؟
-چه می دونم مثلا کلوپ بزنیم یا کافینت یا
-یا کتابفروشی
-اره یا کتابفروشی حالا نظرت چیه ؟
-خوبه باید با بابام صلاحو مشورت کنم
-اخه تو کی بابای بیچارتو تحویل گرفتی هان ؟؟
-منظورم پولی یه دیگه
به صندلی ماشین تکیه دادمو گفتم : اهان از اولش بگو .
- فکر کنم بابای من با کتاب فروشی بیشتر موافق باشه
-اره بابااینای منم اینجورین .مثلا یه بار دوسال پیش پیشنهاد کلوپ دادم گفت لازم نکرده چندتا سی دی یه ….دستت می رسه خراب در میای
-بابات چه رکه .بابای من خجالت می کشه این چیزا رو بگه
تو پیاده رو رو نگاه می کردم که مردم در حال عبور بودن .بعضی ها با ارامش بعضی ها با تشویش .بعضی ها خوش تیپ بعضی ها براشون اهمیت نداشت .یه دفعه یه فکر پرید تو مغزم
-فرید فهمیدم
-داد نزن میذاری رانندگی مو بکنم یا نه ؟ حالا چی فهمیدی؟
با لبخند گفتم : رستوران بزنیم
فرید دهنشو برام کج کردو گفت : نه بابا .کیوان تو خونه موندی مغزت سوخته اخه پسر رستوران می دونی چه قدر دردسر داره .پولشو که به زور باید از باباهامون بکشیم حالا هیچ .کارگر می خواد چه می دونم اشپزمی خواد .مامور بهداشت پامی شه میاد .اوه یه عالمه دردسر تازه ما اونجا چی کنیم؟پشت صندوق بشینیم ؟
-خوب بابا همون کتابخونه فعلا کیس خوبیه
-حالا شد
-هوا سرد شده ها
-اره
جلوی یه رستوران نگه داشتو گفت: بریم همه یه قهوه دلچسب بخوریم همم شام

++
رستوران جدیدی بود در حالی که روی صندلی می نشستم به اطراف نگاه کردم
-تازه باز شده نه؟
-اوهوم .ببین چقدر گارسون داره .اینا همه حقوق می گیرن تازه تبلیغ باید بشه تا مردم بیان
-فرید قانع شدم حالا هی می خوای دلیل بیاری که رستوران نزنیم
گارسون اومد سمتمونو گفت: روزتون بخیر اقایون .چی میل دارید؟
بدون اینکه به منو نگاه کنیم گفتم: دوتا قهوه اول لطف کنید .بعدم دو پرس جوجه کباب با مخلفات
گارسون-دوغ یا نوشابه
فرید –معلومه دیگه تابستون دوغ زمستون نوشابه سیاه
-چشم اساعه میارم
وقتی گارسون رفت گفتم : تازه ما اگه گارسون هم می گرفتیم شانس نداشتیم که مثل این تربیت داشته باشه بدتر همه رو فراری می داد
فرید با یه لهجه ی ضایعی گفت : هوی چی می تیخی شکم گونده؟ هان هان؟؟؟؟؟؟
خندیدمو گفتم : اره گارسون ما اینجوری حرف می زنه
-حالا همچین می گی ها انگار رستوران زدیم
-اصلا امیر می شه گارسون
-فکر خوبیه
سفارشاتمونو اوردنو دیگه حرفی بینمون رد وبدل نشد
وقتی داشتم نمک رو گوجه ها می پاشیدم به یاد پانیذ افتادم .از اینکه پیش فرید اعتراف کنم که عاشق شدم می ترسیدم .احساس می کردم غرورم زیر پا می ره ودیگه کیوان همیشگی نمی تونم باشم .
فرید – چی می کنی کیوان از بس رو گوجه ت نمک زدی سفید شد
هول شدمو نمکدونو گذاشتم سر جاش
میلی به خوردن نداشتم .بشقاب غذامو عقب کشیدمو سعی کردم نوشابه بخورم اما سعی ام بی حاصل بود
به صندلی تکیه دادمو نفس بلندی کشیدم .کمی اطرافمو ادمایی که دور وورم نشسته بودنو نگاه کردموبعد نگام روی صورت فرید نشست که با ارامش داشت غذاشو می خورد
فریدوخیلی دوست داشتم پسری بود که جنسش مثل خودم بود همیشه هماهنگ بودیم .یه جورایی داداش نداشته م بود .صورت گندمی و چشمای کشیده ی عسلی رنگ داشت .موهاش قهوه ای کمرنگ بود وخیلی خوب حالت می گرفت .می دونستم که اونم تو فکره وگرنه الان دستم می نداخت که چرا بهش خیره شدم
گوشیمو از رومیز برداشتمو اس ام اس های ذخیره شده تو گوشیمو پاک کردم .بعد از فرید امیر رو دوست داشتم .خیلی پسر گلی بود .خونواده ی مذهبی اما فوق العاده ای داشت . بین ما سه تا اون بود که همیشه نمازش به جا بود .دستمال کاغذی رو از جعبه ش در اوردمو رو صفحه ی گوشیم کشیدم تا تمیز بشه .سومین نفری که دوسش داشتم ماهان بود .
فرید –عجب شبی یه ها تو چه ارومی پسر
-نه که تو نیستی
در حالی که از روی میز بلند می شدیم گفتم : نوبت منه حساب کنم
-خودم می دونم .تا ماشینو روشن کنم بیا
-خاک تو سرت .تو پیشنهاد دادی
-برو که حسابدار دستتو می بوسه
با لبخند ازش جدا شدم تا پول غذا رو حساب کنم

++++

کتابمو پرت کردم یه گوشه وکنار شومینه رو فرش طاق باز دراز کشیدم
اینجوری پیش می رفت ارشد رد می شد .باید با پانیذ صحبت می کردم اما چه جوری .خیلی سخته .عجب گرفتاری شده بودم اخه کیوان تو رو چه به عشق وعاشقی مرض داشتی عاشق دختر عموت شدی .سعی کردم فکرمو عوض کنم که یاد فرید افتادم حتی مامانشم از سایه خواستگاری کرده بود اما سایه بازم جوابش منفی بود . یعنی فریدم مثل من عاشق شده بود و نمی گفت .خدا نکنه اینجوری باشه .خدا کنه فقط قصد ازدواج داشته باشه اونم با یکم علاقه نه با عشق که کورش کنه
صدای زنگ خونه افکارمو بهم ریخت از جام بلند شدمو به سمت ایفون رفتم
تصویر صورت ناز پانیذ رو ایفون افتاده بود
نفس عمیقی کشیدمو گفتم : به سلام پانیذ خانم اینطرفا
-درو باز کن یخ بستم
دکمه ی ایفونو زدمو در خونه رو باز کردم یه نگاه به خودم کردم دیدم زشته با شلوارک جلوش باشم .عین میگ میگ سرعت گرفتمو از پله ها رفتم بالا وخودمو انداختم تو اتاقم

بعد از چند لحظه با سر ووضع بهتر از پله ها اومدم پایین که دیدم رومبل کنار شومینه نشسته ودستاشو داره گرم می کنه
-خوش اومدی پونز
-ممنون کیوی
-مامان اینا نیستن
-می دونم
-خوب پس چرا اومدی اینجا یه چشمک بهش زدمو گفتم : با هام کار داری؟
پاشد رفت سمت تلفنو پیغامگیرو زد :صدای مامانم بود
-الو کیوان گوشیت چرا خاموش بود من خونه خانم بزرگم .حتما فراموش که نکردی امشب عقد کنون نداست .زود بیا .پانیذ اموزشگاه زبان رفته بهش گفتم چون اموزشگاهشون سر خیابون ما س بیاد خونه ما با هم بیاید که بچگی تنها نیاد عموت کار داره . خداحافظ
پانیذ دکمه رو قطع کردو گفت: لباس که خریدی؟
-اره دو روز پیش با بابام رفتم خریدم .
وای من چقدر حواس پرت بودم به ساعت نگاه کردم 5 بعد از ظهر بود
-پانیذ بی زحمت برای خودت هرچی دوست داری درست کن تا من برم حوم بیام
-من چیزی نمی خورم فقط زود باش که منو باید ارایشگاه برسونی
بهش خیره شدم از خوشحالی داشتم می مردم .نفهمیدم چه جوری حموم کردم .لباسامو برخلاف سلیقه ی خودم خریده بودم یه کتو شلوار مشکی خیلی شیک بایه بلوز خاکستری ویه کراوات مشکی خاکستری .
نمی خواستم از خونه بپوشم تا پانیذ ببینه ومسخرم کنه .به خاطر همین از کاورشون در نیاوردم تا همون جوری تو ماشین بذارم .موهامم ترجیح دادم ارایشگر درست کنه .می مونه زندگیم که ادکلنم که اونم توداشبورد ماشینمه .امشبه روقید لاگوستو زدمو ترجیح دادم مارکوس بزنم برای تحول
مارکوسمو گذاشتم تو کولمو چندتا ژل وکرم مو هم ریختم تا در صورت نیاز جلو اینو اون گردن کج نکنم

از راه پله هارفتم پایینو وسایلای تو دستمو گذاشتم رو مبل
-پانیذ بریم
مجله رو گذاشت کنارشو از جاش پاشد
-حالا لباساتو اوردی
-اره تو ساک دستی کنار گلدونه دمه دره

++
صدای ماکسیم خواننده ی روسی تو ماشین می پیچید وگرمای بخاری ماشین ارامش بینمونو بیشتر می کرد
کنار ارایشگاه نگه داشتمو رو به پانیذ گفتم : خوش بگذره
-اون تو سخت می گذره .تو برو یه دوری بزن یا نه اصلا برو من خودم میام
-منم می رم ارایشگاه زودتر از تو اینجا هستم
پانیذ ازم تشکر کردو با طومانینه از پله های ارایشگاه بالا رفت .
ارایشگر با زبردستی موهامو درست می کردو دوباره صورتمو صاف کاری کرد کارم تموم شدو به خاطر اینکه دیر نشه با سرعت رفتم سمت ارایشگاه .
نمی دونم چه قدر گذشته بود که یه خانم اومدو لباسای پانیذو با خودش برد تو ارایشگاه تا همونجا پانیذ بپوشه
بعد از چند دقیقه پانیذ با یه قیافه ی نفس گیر اومد تو ماشین .پالتوشو انداخته بود روشونه ش تا لباسش دیده نشه
-سلام ببینمت چه شکلی شدی؟
-کیوان بریم دیر شد
حتی یه لحظه درست برنگشت ببینمش فقط وقتی از در ارایشگاه اومد بیرون تونستم ببینمش
پشت چراغ قرمز ایستادم که گفت : می شه سی دی رو عوض کنی ؟
-قشنگه که یعنی محشره
-من چیزی رو که نفهمم معنیشو دوست ندارم. اصلا تومی فهمی این چی می گه ؟؟
-من هم تصویری شو دیدم هم دنبال ترجمه ش رفتم به خاطر همین دوسش دارم
هیچی دیگه نگفتو برای اینکه دلشو نشکنم سی دی رو عوض کردم
قصه ی منو غم تو قصه ی گل وتگرگه
ترس بی تو زنده بودن ترس لحظه های مرگه
ای برای با تو بودن باید از بودن گذشتن
سربه بیداری گرفته ذهنه خواب الوده ی من
با حرص ضبط وخاموش کرد .دوست داشتم بگم روتو کم کن اما نگفتم .
برف پاکن دونه های برفو محو می کردو دوباره اون شیطونا می یومدنو روشیشه ماشینم می نشستن
مثلا مهر بود خدا به داد بهمن برسه
جلو خونه خانم بزرگ پر از ماشین بود نتونستم ماشینو ببرم تو حیاط .به خاطر همین مونده بودم کجا بذارم که پانیذ بدون تشکر پیاده شد ورفت . سحر خانم وماهان از دور برام دست تکون می دادن که بیا تو پارکینگ ما پارک کن منم از خدا خواسته ماشینو تو پارکینگشون پارک کردمو همراه اونا به خونه خانم بزرگ رفتم
سحر خانم –خیلی جمعیته
-اره شانس اوردیم سالن پذیرایی ونشیمنای خونه هم بزرگن هم شیک .بی خود نیست این خونه 3 تا اتاق داره
-اره خدا رو شکر
دیگه وارد سالن شدیمو از هم جدا شدیم .با چشم همه ی فامیلا رو دیدم امشب براشون برنامه داشتم
لبخند شرارتمو محو کردم که مامان اومد سمتمو گفت .
مامان – کیوان بدو برو لباستو بپوش .زشته .برو تا کسی تو رو ندیده
-باشه حالا هی زشته زشته نکن
داشتم میرفتم سمت یکی از اتاقا که پانیذو دیدم .با یه لباس خیلی شیک اما تن نما . اینبار دیگه مثل اونبار فیلمم نبود که پیش عمه ضایع شدم .از حرص داشتم می ترکیدم .سعی کردم خود دار باشم که دیدم فرهان رفت سمتشو باهاش دست داد

نمی دونستم باید چی کار کنم .نفسم بالا نمی یومد .من تا چند وقت پیش اونم اتفاقی دستم به پانیذ خورده بود اونوقت اون دوتا راحت با هم دست دادن .احساس کردم رو زمینو هوا معلقم .چشمام جایی رو نمی دید
به سختی سمت اشپزخونه رفتمو رو زمین ولو شدم
خانم بزرگ – ای وای کیوان چت شده
نمی تونستم حرفی بزنم تنها کاری که تونستم بکنم این بود که انگشتمو جلوی دهنم گرفتم یعنی هیس نمی خوام کسی بفهمه .
خانم بزرگ برام اب قند درست کردومن همونجور که به دیوار چسبیده بودم از دستش می خوردم .خانمای فامیل هر کدوم می اومدنو می پرسیدن چی شده که خانم بزرگ ردشون می کرد
بعداز نیم ساعت حالم جا اومدو خانم بزرگ منو به مهدی پسر پسرخاله ی بابام سپرد تا به کمکش برم اتاق
هرجور بود خودمو کنترل کردمو جوری راه می رفتم که کسی متوجه م نشه
-خوبی کیوان
روتخت نشستمو گفتم: اره تو برو منم میام
احساس می کردم دارم خفه می شم تیشرتمو در اوردمو پرت کردم گوشه ی اتاق .بی حوصله رفتم زیر دوش اب سردوبلند برای خودم حرف می زدم
-اون نمازش بخوره توسرش .منو فرید نماز نمی خونیم اما به نامحرم دست نمی زنیم .اصلا به درک بره بمیره .بره با همون فرهان خاک برسر هیز بگرده
می دونستم حرفام از ته دل نیست اما باید تخلیه می شدم
-یه دفعه هیچی نمی پوشیدی دیگه .خجالتم نمی کشه .الان تیپی می زنم که دهنت سرویس بشه .فکر کردی کی هستی که با غرور من بازی می کنی
حالم بهتر شده بود .یه جور تخلیه ی روانی .دوباره موهامو درست کردمو برای اولین بار کت وشلوار پوشیدم می دونستم که بهم میاد وپر جذبه تر می شم با این کارا می خواستم غروری که تو خودم شکسته بودمو برگردونم .با حساسیت تمام کراواتمو زدمو بعد از ادکلن به خودم خیره شدم
خشم چشمامو گرفته بود اما باید به خودم مسلط می شدم .از در اتاق اومدم بیرون که دیدم همه بهم خیره شدن ماهان بااینکه غریبه بود و نسبتی باهام نداشت اومد جلوم وگفت :منم کتو شلوار می خوام
روحیه مو به دست اوردمو گفتم : شلوار که داری اون کتی که معلوم نیست مال کیه ورو رخت اویزه رو بردار بیار اتاق تا برات قیچیش کنم
باخوشحالی گفت :باشه
داشت می رفت که دستشو گرفتمو گفتم : کجا دیوونه شوخی حالیت نیست . دنگل نباش
عمو –کیوان جان یادم باشه چندتا باهات عکس بندازم
-سلام عمو من اصلا تمایلی ندارم بهتره با فرهان عکس بندازید
اخ خراب شد عمو با تعجب بهم نگاه کردو گفت : فرهان قیافه نداره که
بعدم رفت سمت دیگران .باسر به اینو اون سلام می دادمو تو دلم گفتم ای کاش دخترتم مثل خودت بود
با ماهان رفتیم انتهای سالن پذیرایی ورو مبل نشستیم
-به سلام زپرتی
حامد –زپرتی خودتی بچه پررو .
حنانه –سلام کیوان قیافه گرفتی محل نمی ذاری
-من محل نمی ذارم یا تو که از کنار نامزدت جم نمی خوری . نامزدت کو ؟
-اوناهاش
نامزدش با یه دختره که نمی شناختمش داشت حرف می زد
-خاک تو سرت کنم دختره الان قاپشو می دزده
-به درک مگه تحفه س

کلا از حامدو حنانه که خواهر برادر بودنو دختر پسر عموی بابام بودن خوشم می اومد .یه جوری باحالی تو خونشون بود
-ماهان کجا می ری؟
ماهان –فکر کنم عروس اومد
از جام بلندشدمو بامهمونا که همه به سمت در می رفتن همگام شدم .عمه خیلی خوشگل شده بود .جمعیت بعد از دست زدن سکوت کرد که من استفاده کردمو با صدای بلند گفتم: خدا پدرو مادر کسی که لوازم ارایشو افرید تا میمون بشه اهو بیامرزه همه بگن الهی امین
عمه عصبانی شد
ادامه دادم – عروس خانم هنوز عقدت نکردن فعلا ارامشتو حفظ کن
همه می خندیدنو اونایی که منو نمی شناختن با هیجان گوش می دادن
داماد که محمد باشه گفت : با زن من کاری نداشته باش
اداشو در اوردموادامه دادم : چشم داماد خان ولی نگفتی موهاتو کجا درست کرده
مامان گفت : کیوان جان شوخی بسته بذار عروس داماد بیان تو
شونه مو بالا انداختمو اومدم کنار که دوباره سوت ودست زدنا شروع شد


خیلی سخته کسی رو که بهش حسی به اسم عشق داری با کسی دیگه ببینی .مهسا یکی از دخترای خوش چهره ی فامیل دائما مزه می ریختو من فقط تو چشماش نگاه می کردم .بعد از چند لحظه با روحیه ی از دست رفته دستشو جلو چشمام تکون دادو گفت: هی کیوان چته ؟ زبونت کجاست
شکلاتو تو دهنم گذاشتمو گفتم : باور کن امشب حوصله کل کل ندارم
شونه هاشو بالا انداختو با ناراحتی از جاش بلند شدو گفت : بهتره صورتتو اب بزنی
چیزی نگفتم ومهسا رفت .صدای موسیقی شاد حالمو بهم می زد هیچوقت از ترانه های شاد خوشم نمیومد یه نوع حس بدی نسبت به ترانه های شاد داشتم کلا چرتو پرت بودن .پانیذ به نرمی با فرهان می رقصیدو همه ی چشمها بهشون خیره شده بود .با هر لبخندی که پانیذ به فرهان می زد قلبم فشرده تر می شد شانس اورده بودم همه می دونستن من نمی رقصم وگرنه الان مجبور بودم بیخودی شلنگ تخته بندازم
لامپارو خاموش کردنو خیلی ها رفتن وسط .رقص نورا به کارافتاده بودو فضا مه الود شده بود .من اما فقط به پانیذ نگاه می کردم به اینکه فرق من با فرهان چیه .به این که چرا عاشقش شدم مغزم داشت منفجر می شد .فرهان صورتشو نزدیک صورت پانیذ بردو گوشه ی لب پانیذو بوسید
تحملش برام از هزارتادرد سخت تر بود .چشمام می سوخت از جام بلند شدمو به سرعت خونه رو ترک کردم
توحیاط پدرم با پسرعموش صحبت می کرد که متوجه من شد
-کیوان کجا می ری؟
بغضمو قورت دادمو گفتم : کار دارم بابا
-هنوز که عاقد نیومده بمون بعد برو
بهش خیره شدم نمی دونم تو چشمام چی دیدکه گفت : بیا سوییچ منو بگیرمی دونم ماشینت تو پارکینگ همسایه ست
با نگاه تشکر امیز سوییچو گرفتمو مثل فراری ها با سرعت روندم نمی دونم چقدر گذشته بود که دیدم جلوی یه پارک نگه داشتم از ماشین پیاده شدمو رو جدول نشستم .نفسام غیر منظم بود .ناباورانه برای اولین بار داشت گریه م می گرفت که کسی کنارم نشست
سرمو برگردوندم دیدم یه پسر بچه کنارم نشسته
-چیه چی می خوای ؟ ادم ندیدی
با غم بهم خیره شد و گفت: گشنته؟
با تعجب بهش نگاه کردمو گفتم : شبیه لولو هام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سرشو به علامت نفی تکون دادو از توی یه مشما مشکی یه تیکه نون در اورد
-بیا با هم بخوریم من امشب زیاد گشنم نیست
چشمام گشاد شده بود نمی دونستم باید بهش چی بگم اون فکر کرده بود علت غمگین بودن من گرسنگی یه .دلم براش سوخت حتما خیلی گرسنه مونده ودرد کشیده . فکر کرده درد من گرسنگی یه
-بخور تازه س مال دیروزه
نمی خواستم دستشو رد کنم گوشه ی نونو کندم که بوی مونده می دادو به زور خوردم .از گلوم پایین نمی رفت درد خودم یادم رفته بود
-ممنون خیلی خوب بود


مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
خوش امدید ×××××××××××××××××× خــــدایا! من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریای خود نداری،من چون تویی دارم و تو همچون خودی نداری .... ×××××××××××××××××× امیدوارم که بهتون خوش بگذره
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    همه در مورد وبلاگ نظر ميدن.شما چطور؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 834
  • کل نظرات : 152
  • افراد آنلاین : 204
  • تعداد اعضا : 192
  • آی پی امروز : 419
  • آی پی دیروز : 114
  • بازدید امروز : 1,769
  • باردید دیروز : 163
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,729
  • بازدید ماه : 2,729
  • بازدید سال : 64,498
  • بازدید کلی : 519,304