loading...
دنیای خنده |دانلود|جک|اس ام اس|عکس|کلیپ|داستان|شعر|طنز|چت روم|موبایل|نرم افزار‎|‎اموزش|اهنگ|سرگرمی
آخرین ارسال های انجمن
مهــــدیه بازدید : 212 چهارشنبه 1390/08/11 نظرات (0)

قسمت پنجم

برید ادامه مطلب

همشو بخور من می تونم تحمل کنم
یه لبخند تلخ بهش زدم وگفتم : سیرم خودت بخور
وقتی دیدم با چه لذتی داره نونو می خوره حالم از خودم بهم خورد اروم جوری که صدام نلرزه گفتم: اسمت چیه؟
-احسان
-منم کیوانم .چه جالب اسمامون هم وزنه
متوجه منظورم نشد نونشو قورت داد واز جاش بلند شد وگفت : خدانگه دار
داشت می رفت که گفتم: احسان وایسا
ایستادو روبه من برگشت از رو جدول بلند شدمو رفتم سمتش
-بیا با هم بریم جایی
با ترس سرشو تکون داد .ناخوداگاه سرشو بوسیدم
نفس عمیقی کشیدو گفت : بابام تنهاست
-خوب پیش باباتم می ریم .اینجا چی می کنی؟
روزنامه می فروشم سهم امروزمو فروختم
دوباره لبخند تلخی بهش زدمو در ماشینو براش باز کردم
-سردت نیست احسان
-نه من عادت کردم شما چی ؟
-منم از حرص حرارت زیادی داشتم سرما رو نفهمیدم
منظورمو نفهمید جلوی رستوران نگه داشتمو گفتم :خوب احسان جون چند نفرید تو خونتون ؟
-2 نفر .منو بابام
خندیدمو گفتم چه غذایی دوست داری مهمون من
-نه نه من می خوام
-تعارف نکن می زنم دندوناتو خرد می کنما
به ارامی گفت : کباب
-کباب چی؟
-مگه چند تا کباب داریم؟
-تو کباب چی خوردی؟
-هیچی فقط بوشو میشناسم
از ناراحتی داشتم بالا می اوردم .از ماشین اومدم بیرونو چند تا هق زدم
3پرس کباب بره وسه پرس ماهی گرفتم و رفتم سمت ماشین .اروم نشسته بودو به لاکی نگاه می کرد
-خوشگله ؟
-اره خیلی
-مال تو
-نه نه من نمی خوام
هرجور بود به زور دادم بهش .اگه ماهان بود باهام الان قهر می کرد
ادرس خونه شونو که پایین شهر بود گرفتمو تو را میوه وتنقلات خریدم .می دونستم با چه منظره ی درداوری می خوام روبه رو بشم

***
به چشمای مردی که موهاش زود سفید شده بود نگاه کردم که با چه شرمی داشت غذا می خورد .اولش غذا از گلوم پایین نمی رفت اما وقتی دیدم اونا راضی ان خواستم ناراحتی خودمو فراموش کنمو به اونام خوش بگذره
نمی تونستم جو حاکمو عوض کنم .پدر احسان. اقا حمید تمام زندگیشو تویه تصادف لعنتی از دست داده بود .هم زنشو هم دخترشو وهم اینکه چون خودش مقصر بوده دیه ی ماشینو اون شخصی هم که تو ماشین فوت کرده بوده هم باید میداده .از بعد از اونم زندگیش فلج می شه .هیچ جا بهش کار نمی دنو زندگیشو با واکس زدن می گذرونه.
دوست داشتم کاری براشون بکنم سکوت بدی حکم فرما شده بود اخرش تصمیم گرفتم با پدرم صحبت کنم تا تو کارخونه ی پدرم یه کار سبک اما پر حقوق بهش بدن
وقتی پیشنهادمو بهشون گفتم احسان گریه کرد وباباش دستاشو روبه اسمون دراز کرد .
موقع رفتن یه مقدار پول رو زمین گذاشتمو با خجالت رفتم
نور چراغ تو خیابون قلبمو اروم می کردم .نمی دونستم چرا امشب با کسی مثل احسان که فقط 10 سالش بود روبه رو شدم اما اینو می دونستم که امشب برام یه شب متفاوت بود
ماشینو تو حیاط بردم .مهمونا رفته بودنو خونه سوتو کور بود .وقتی درو باز کردم دیدم همه رو مبلا وارفتن
پانیذ چشماشو بسته بودو لبخند رو لبش بود
عمه تا منو دید صندلشو به سمتم پرت کرد
-حالا من میمونم که شدم اهو اره
از جاش بلند شدو دوید سمتم .منم شروع کردم به دویدن تا نگیرتم
عمه –پانیذ پاشو کمکم کن این بی تربیتو ادب کنم
پانیذ که معلوم بود خیلی شارژ از جاش بلند شدو به همراه عمه دنبالم کرد
-استپ
عمه –چی چی رو استپ الان حالیت می کنم
-جر زنی نکن عمه نوبت منه گرگ بشم
مامان –الهی فدای پسرم بشم
بابا-خانم زیادی تحویل نگیر این بی مزه رو
خواستم جواب بابا رو بدم که عمه چندتا محکم زد پشتم
همه می خندیدنو من به پانیذ نگاه می کردم که به من خیره شده
کم کم همه رفتن بخوابن مردا تو اتاق مهمان .خانمها تو اتاق عمه وخانم بزرگ
رفتم اشپزخونه که دیدم پانیذ داره اب می خوره
یه لیوان برداشتمو پر از اب کردمو نزدیک لبم بردم .از پشت نگاش می کردم برگشت سمتمو گفت: خیلی خوشگل شدی .کت شلوار خیلی بهت میاد
-اتفاقا Gf ام هم همینو گفت
لباشو جمع کردو گفت : نگو وسط مهمونی غیبت زد .رفتی با اون خانم بگردی
-حسودی می کنی؟
-چه لزومی داره؟
-نمی دونم
-خدا به داد اون دختر برسه .دلم براش می سوزه تو غریبه ها رو اذیت می کنی چه برسه به اون
-به اون خوش می گذره خانم .منو اون نیمه ی گمشده ی همیم
-اوه اوه چه حرفا یاد گرفتی .اون بهت یاد داده؟
-اره حسودیت می شه؟
لیوانو رو میز گذاشتو در حالی که از اشپزخونه بیرون می رفت گفت : برو بابا

اب لیوانمو ریختم تو ظرف شویی وفوری رفتم دنبالش داشت در اتاقو باز می کرد که از پشت گرفتمش
یه جیغ خفیف کشیدوبرگشت سمتم .با وحشت بهم نگاه می کرد .به خودم چسبوندمشو تو گوشش گفتم : فرهان رو دوست داری؟
در حالی که صداش می لرزیدو صدای قلبش کودتا کرده بود با سر گفت اره
به عقب هولش دادمو محکم خورد به دیوار وپاهاش شل شدو نشست زمین
نفس نفس می زدم می دونستم صورتم از عصبانیت سرخ شده .تمام بدنش می لرزید حتما انتظار یه همچین کاری رو از من نداشت
سکوت رو شکستمو گفتم : نظرت راجع به من چیه ؟
سرشو با ترس تکون داد .جلوش دوزانو نشستمو گفتم : بگو .راستشو بگو
ارومتر از من گفت : تو یه پسر از خود متشکری که فکر می کنی چون خوش چهره وخوش هیکلی همه می خوانت .اره من الان دچار احساس شدم اما احساس ترس نه لذت هم اغوشی تو .تو یه پسر مغروری که همه رو با حرفات له می کنی .من فرهان رو به تو ترجیح می دم به تویی که خودبینی
جوابمو گرفته بودم اب دهنمو جمع کردمو تف کردم تو صورتش .از جام بلند شدمو رفتم سمت اتاق تا این شب نحسو به پایان برسونم

***
-چته کیوان ؟ حالت از من بدتر که نیست
-فرید اذیتم نکن می بینی که داغونم
-اخه داغونی هم حدی داره
-پانیذ گفت منو نمی خواد گفت اونو دوست داره گفت من مغرورم
-به درک بره بمیره . اون لیاقت داشتن تو رو نداره . حقش همون فرهان که چند وقت دیگه گند کاری هاش رو می شه .ولی من سایه رو می خوام چون مثل پانیذ نیست
-هرچی خواستی به پانیذ گفتی از سایه ت تعریف کردی؟؟؟؟؟؟//
-کیوان تعصبی بر خورد نکن من راستشو می گم .من احساس می کنم به سایه می رسم بلاخره یه روزی من واون یکی می شیم …اینو مطمئنم .تو یه همچین حسی داری ؟؟؟؟؟؟
-نمی دونم
-از لجاجت دست بردار . همیشه که همه چی اونجوری که ما می خوایم نمی شه .فراموشش کن پسر خوب .
-فراموشش کردم
-پس چرا بازم ناراحتی ؟
-چون الان ازش متنفرم .چون غرورم پیشش خرد شد .چون تو روم ایستادو لهم کرد .چون
-داد نزن مامانم خونستا صداتو می شنوه
رو تخت فرید دراز کشیدمو دستامو رو صورتم گذاشتم
-پسر اصلا تو تغییر کردی دیگه شنگول نیستی
-مگه تو منگولی که من شنگول باشم ؟؟؟؟؟؟؟؟
فرید با خنده گفت : ای وای حبه انگور کجاست ؟
- کی رو می گی ؟
-امیر دیگه .همش تقصیر اون بود .بیماری عشق اون مسری بود مارم گرفت .باید یه کتک مفصل بخوره
رو تخت نشستمو گفتم : موافقم
گوشی شو از رو عسلی برداشتو شماره امیر رو گرفت
-کجایی ؟
-
-مهدیار و سروش هم هستن ؟
-
-چه عجب که هستن . اخه …. تو بدون ما رفتی خونه اونا کیف وحال
-
-خوب خونه دانشجویی باشه .خرابت می کنن ها
-
-نه نمی شه ما باید بیایم اونجا
-
-می گم ما الان می ایم تا میایم چای درست کنین

گوشی رو قطع کردو نذاشت امیر جوابی بده
-پاشو کیوان . پاشو که دعوتیم خونه ی مهدیار اینا
-بی خود من چای نمی خواستم
-تو راه زنگ بزن هرچی خواستی درست کنن
با سر رفتم تو شکم فرید وفرید گفت : وحشی اگه دوسم داری بگو این چه حرکاتیه

*****

-سروش نمی خوای ازمون پذیرایی کنی ؟
سروش – روتو نو کم کنین پرروها
مهدیار با یه سینی چای اومدو گفت : کیوان خوب لیسانستو گرفتی راحتی شدیا
فرید – الان مشکلات دیگه داره
سروش دستشو زیر چونش گذاشتو گفت :
چی بگو بیکاریم گوش می کنیم
فرید- جمع کن خودتو .همین مونده به تو بگم
بحث عوض شدو فرید چای رو . رو دست سروش ریخت
-وای سوختم …………عوضی خجالت بکش سوزوندیم
در حالی که داشت می رفت سمت اشپزخونه یه لگد به فرید زد
مهدیار –بچه ها حیوون جز نهنگ با ن چی داریم
-وقت گیر اوردی مهدیار
-راس می گم من نمی دونم ذهنمو درگیر کرده
هرچی فکر کردم به جایی نرسیدم
فرید – حیوون با س بگید
مهدیار- اینکه اسونه سمور سوسک سوسمار
فرید – نه حیوونی که جفتکم می ندازه
سروش – خودت می دونی ؟
فرید – اره . هر کی بگه بستی مهمون من
می دونستم منظورش چیه اما نمی خواستم زود بگم که کیفش کم بشه .سروش ومهدیار وامیر که تازه گوشیشو گذاشته بود کنار وتو فکر رفته بود تا جوابو به دست بیاره واقعا خنده دار بودن
فرید سرشو گذاشت رو پاهامو رو زمین دراز کشید
- بگم چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مهدیار – خوب بگو
فرید سرشو از رو پام برداشتو گفت : خودم می گم .حیوونی که جفتک می ندازه واول اسمش س داره سروشه

مهدیار وسروش ریختن رو سرش .منم که با معرفت پاشدم رفتم دستشویی صورتمو اب بزنم .صداشون اون تو هم می اومد
فرید-نامردا ولم کنین .حقیقت تلخه دیگه .اخ
سروش-خفه شو پررو فکر کردی منم بهت رو می دم
فرید-کیوان …کیوان کجا رفتی نا رفیق
صورتمو خشک کردمو از دستشویی اومدم بیرون .امیر می خندید سروش ومهدیارم به شوخی اما محکم فرید ومی زدن
در خونه رو باز کردمو در حالی که به سمت مرغ صاحبخونه می رفتم استینامو بالاکشیدم
گرفتمشو بردم خونه .بچه ها هنوز مشغول بودن .مرغ رو انداختم رو سر سروش . سروش فریاد زدو کشید کنار
مهدیار –کیوان خر .این چه کاری یه کردی ؟ زود باش خونه رو به گند کشید
با بی قیدی شونه هامو بالا انداختم گفتم : خودتون بگیریدش
امیر می خندیدو زیر لب بهم فحش می داد.فرید که دیگه مرده بود از خنده .مرغه یه بند قدقد می کرد
سروش –کیوان می کشمت پسره ی نفهم
خندیدمو رفتم رو مبل کنار فرید نشستم
سروش ومهدیارو امیر دنبال مرغه کرده بودن تا بگیرنش
-حال کردی فرید
فرید یه بیلاخ نشون دادو گفت: ایول یکی طلبت
سروش-مهدیار تو از اون ور بیا
امیر –بو می ده ها خونه بو گرفته
بلند گفتم : خدارو شکر
فرید رو مبل ایستادو گفت: صلوات
یه لحظه هر سه تای اونا روبه فرید برگشتن
امیر: واسه چی؟؟؟؟؟؟؟؟
-مرغ به جای اینکه تخم بذاره رید(شرمنده به خاطر الفاظ)
سروش اومد سمتمو خواست حالمو بگیره که گفتم : به من دست بزنی خروس رو هم میارم
منصرف شد .
-فرید من می رم الان میام
-هان باشه

**
در خونه صاحبخونه شونو که یه پیرمرد پیرزن بودن زدم
-بله
-سلام پیرمرد .روز بخیر . می خواستم بگم عزرائیل نیومده سراغت که دیدم قیافش خطریه منصرف شدم
بهم چپ چپ نگاه کرد وگفت : چیه؟
-سروش ومهدیار مرغتونو بردن خونه شون مرغ بازی می کنن .شب بوی کباب در اومد نگی کباب چیه ها
پیرمرده یه چوب از پشت در در اوردو گفت : بریم
-استپ
یه لحظه ایستادو گفت : برو کنار
-یا حضرت ابولفضل اون بخت برگشته ها یه کاری کردن چوب واسه چی میاری
کنارم زد ورفت پایین .در حالی که خندم گرفته بود پشتش راه افتادم
پیرمرد- اینجا چه خبره
بچه ها به طرف صدا برگشتن
-اه ارومتر گوشمو کر کردی
پیرمرد-تو ساکت زبون دراز
سروش –در خونه باز بود مرغتون اومد تو اقای فیضی
اقای فیضی رو به من کردو گفت : راست می گه؟
دلم براشون سوخت چون خونه به دوتا دانشجو بد می دن با سر گفتم : اره
اقای فیضی با چوبش محکم زد رو شونم : مرض داشتی منو کشوندی پایین
در حالی که از درد شونه مو می مالیدم گفتم : خواستم لاغر بشید نمی دونستم لاغرید
اقای فیضی – مرغو بگیر ببر سر جاش
اعصابم بهم ریخت بدم میومد کسی بهم زور بگه .فرید که اخلاقمو می دونست برای اینکه خراب کاری نکنم خودش رفت مرغو باسرعت گرفت

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
خوش امدید ×××××××××××××××××× خــــدایا! من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریای خود نداری،من چون تویی دارم و تو همچون خودی نداری .... ×××××××××××××××××× امیدوارم که بهتون خوش بگذره
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    همه در مورد وبلاگ نظر ميدن.شما چطور؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 834
  • کل نظرات : 152
  • افراد آنلاین : 79
  • تعداد اعضا : 192
  • آی پی امروز : 169
  • آی پی دیروز : 125
  • بازدید امروز : 248
  • باردید دیروز : 239
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 487
  • بازدید ماه : 487
  • بازدید سال : 62,256
  • بازدید کلی : 517,062