یکی از دوستام با یه پسر خیلی پولدار دوست شده بود و تصمیم
داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه ، تو یه مهمونی یه دفعه
از دهنش پرید که 5 ساله دفتر خاطرات داره و همه چیزشو توش
می نویسه ، این آقا هم گیر داد که دفتر خاطراتتو بده من بخونم!
===========
به ادامه مطلب برید