در کنار ساحل غم نشسته بودم
کبوتری برایم دفتری آورد
خواستم بنویسم قلم نداشتم
استخوانهایم را خورد کردم و قلم تهیه کردم
دوباره خواستم بنویسم جوهر نداشتم
شاهرگم را پاره کردم و در آخر نوشتم :دوستت دارم
نویسنده مطلب : مهدیه تایید کننده مطلب : امیرعلی