دانش آموزی که در درسها بسیار ضعیف بود ناگهان در امتحانات نمرات بالائی آورد و با وجود اینکه در کلاس هیچ درسی را خوب نمی فهمید در امتحانات با نمرات بسیار بالا قبول می شد این مسئله باعث شک پدر شده و از پسرک علت را جستجو کرد ولی پسرک جوابی نمی داد وقتی پدر خیلی اسرار کرد پسرک از پدر خواست که قول بدهد به هیچ کس نگوید و بعد ماجرا را چنین تعریف کرد چند سال پیش کلاس اول راهنمائی بودم پدرم پولی داد تا در مدرسه بی پول نباشم ولی من وقتی از خانه خارج شدم پیر مردی را دیدم که روی سکوی در منزل ما نشسته و به من نگاه می کند به او سلام کردم او به من جواب داد من گمان کردم او فقیر است لذا هر چه پول داشتم به او دادم او اول از من تشکر کرد ولی پول مرا نگرفت و گفت پسرم من فقیر نیستم اما به خاطر اینکه تو به من این همه محبت نموده ای و هر چه داشته ای از روی محبت به من داده ای من هم به تو هر چه دارم می دهم من اول فکر کردم می خواهد نانهای خشکی را که از مردم گرفته و یا نهایت مبلغی پول به من بدهد لذا به او گفتم متشکرم من پول دارم و پدرم هم نسبتا ثروتمند است به چیزی که شما به من بدهید احتیاجی ندارم او گفت دیشب انشائت را که با زحمت نوشتی چهار غلط دارد بیا برایت اصلاح کنم من کیفم را باز کردم و او چهار غلط را به من نشان داد و برایم اصلاح کرد و سپس گفت هر وقت از این قبیل کارها داشتی به من بگو تا برایت انجام دهم من آدرس او را خواستم که به شرط آنکه به کسی ندهم آدرس را داد و گفت چنانچه به کسی بگوئی دیگر مرا نخواهی دید آن روز به مدرسه رفتم و برای اولین بار انشائم بیست شد به همین دلیل بعد از تعطیلی مدسه به منزلش رفتم و از او تشکر کردم دوستی ما ادامه داشت و در درسهایم نیز کمک می کرد تا اینکه زمان امتحانات فرا رسید و من خیلی می ترسیدم او به من گفت آیا می خواهی من به جای تو بروم و امتحان بدهم فکر کردم شوخی می کند گفت جدی می گویم گفتم مدرسه قبول نمی کند گفت من کاری می کنم که قبول کنند گفتم اگر بشود که خیلی هم ممنون می شوم او مرا داخل اتاقی برد و گفت من تو را خواب می کنم وقتی بیدار شدی خود را در قیافه من می بینی ولی نترس و خودت را کنتل کن تا روح من بتواند همراه بدن تو در آرامش امتحان بدهد و اگر دچار تشنج شدی از این اتاق خارج نشوی تا من برگردم من قبول کردم و او چند لحظه چشمانش را به چشمان من دوخت و من به خواب رفتم وقتی بیدار شدم دیدم من در بدن او هستم و او در بدن من و به من با تن صدای من که از حلقوم بدن من بیرون می آید گفت بسیار خوب من می روم و به جای تو امتحان می دهم وقتی از اتاق بیرون رفت و من پشت سر او را نگاه می کردم دیدم او همه جا می دود و نمی تواند به آرامی راه برود اما من احساس می کردم بار سنگینی روی دوشم گذاشته اند و نمی توانم از جایم حرکت کنم آینه ای در اتاق بود خواستم خودم را ببینم به زحمت راه می رفتم زانوهایم درد می کرد مقابل آینه رسیدم نگاه کردم همان پیر مرد ژولیده را دیدم و بالاخره او آمد و دوباره مرا خواب کرد و به جسم خود باز گشتم به هر صورت آن سال شاگرد اول شدم و این دوستی همچنان ادامه دارد این موضوع به تائید چند تن از اساتید علم روحی رسیده و از این نمونه قدرتهای روحی در افراد کم نیست .