loading...
دنیای خنده |دانلود|جک|اس ام اس|عکس|کلیپ|داستان|شعر|طنز|چت روم|موبایل|نرم افزار‎|‎اموزش|اهنگ|سرگرمی
آخرین ارسال های انجمن
مهــــدیه بازدید : 246 دوشنبه 1390/08/09 نظرات (0)

قسمت سوم

 

برید ادامه مطلب

حالی که رو تخت غلت می خوردم به یاد زمانی افتادم که تازه اول دبستان شده بودم فرهان هم سن من بود یه پسر بور و چشم قهوه ای .هیچکدوم از دخترای فامیل بهش گرایش نداشتن تنها پانیذ بود که همیشه با اون بود
بر عکس قیافه ی فرهان من موهای مشکی وصورت سفیدی داشتم که دو تا چشمای ابی مو از مامان به ارث برده بودم من پسر شیطونی بودم وبه هیچ احدوناسی رحم نمی کردم اما اون از نظر همه جز من اروم وخوب بود به نظر من فرهان موذی بود .همه این نظر منو از سر حسادت می ذاشتن
فرهان نوه ی پسره خان دایی بود به خاطر همین خیلی وقتا همراه خان دایی به خونه خانم بزرگ می اومد
روز جمعه بود ومن هرچی از پانیذ خواهش کردم مداد رنگی هاشو بده تا منم نقاشی کنم نمیداد
پانیذ –خوب مداد رنگی های خودتو می اوردی
-من یادم رفت حالا بده به بابام می گم یه بسته برات بخره
هرچی اصرار می کردم بهم نمی داد .صدای زنگ خونه بلند شد همه می دونستیم که خان دایی وخانمش ان واز همه مهم تر فرهان باهاشونه
تا فرهان اومد تو پانیذ با لبخند به من نگاه کرد وگفت : اخ جون دوستم اومد
بعد از اون تمام مداد رنگی هاشو داد به فرهان تا باهم نقاشی بکشن
از روتخت بلند شدمو یادم اومد نسکافه مو نخوردم .بی اهمیت دوباره خوابیدمو اینبار سعی کردم به ازمون ارشد فکر کنم

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=–=-=-=–=

یه ماهی از تو حوض افتاده بود بیرونو داشت جون می داد.همون گربه ی همیشگی هم منتظر بود تا بندازمش جلوش .ماهی رو گرفتم انداختمش تو اب حوض .گربه داشت بهم نگاه می کرد رفتم سمتشو وقتی می خواست فرار کنه دمش رو گرفتم
-بذار یه درسی بهت بدم .تو چی فکر کردی گربه خان من جون اینو اونو نجات می دم اونموقع تو غذا می خواستی دادم تا نمیری الان اون غذا می خواست انداختمش تو اب
گربه هی میو میو می کرد ومن همینجور راه می رفتم تا یه مشما از گوشه ی حیاط بردارم
خانم بزرگ –کیوان اون بدبختو ولش کن
-نمی خوام لوس شده .
-تو اصلا تعادل روانی نداری معلومه چیکار می کنی ؟
گربه رو که تمام موهای بدنش سیخ شده بود انداختم زمینو شروع کرد به دویدن اینقدر که از دیوار بالا رفتو خودشو پرت کرد تو کوچه
-برو دستتو بشور بعدش بیا کارت دارم
-اگه نمی گفتی هم می شستم
-نه من بودم اوندفعه گربه رو نوازش می کردم بعد با همون دستا هندونه خوردم
-اه حالا یه بار استثنا بود
-زود باش
گلدون رو تراسو اب داد ورفت تو .منم از همون حیاط دستمو شستم تا یادم نره

پانیذ –کیوان بای بای
-کجا می ری؟
-شب برمی گردم البته با مامان بابا
-خوب چه کاریه بمون دیگه
-نه خونه کار دارم
شونه هامو با بی قیدی بالا انداختمو رفتم تو
-پیرزن مهربون چیکارم داری؟
-زهرمار من هنوز جوونم
-حالا شما 14 ساله کی با این صورت چروک میاد بگیرتت
اروم زد پشتمو رفت سمت میز و یه برگه برداشت
-این چیه ؟
-لیست خرید
-چه خبره؟
-امشب خواستگارا میان قرار مدارای رسمی رو بذاریم
نشستم رو مبلو گفتم : من نمی رم
-لوس نشو پاشو فکر کردی دیشب چرا گذاشتم با این همه اذیت اینجا بمونی
-عجب گیری افتادما .20 بار گفتم چون من مردم این خونه نیاز به یه مرد داره
عمه –هقققققق حالم بد شد
رو به عمه گفتم : حرفامونو گوش می کردی
-نه فقط شنیدم که به خودت گفتی مرد
خانم بزرگ –برو کیوان عموت وبابات وقت ندارن
با لودگی گفتم :-به شرطی می رم که گلدونتو با خودم ببرم
عمه –لوس نشو به خاطر من
کمی مکث کردمو گفتم : چی کنیم دیگه ما خراب شماییم

**
خیابونا خلوت بود .اول باید می رفتم از میدون تره باز میوه های تازه بگیرم تا کیفیتش از مغازه ها بیشتر باشه وبعد شیرینی فروشی
میوه ها رو تو صندوق عقب گذاشتمو رفتم تو ماشین بشینم که موبایلم زنگ خورد
-سلام چطوری ؟
-افتضاح .تو چی ؟
-بد نیستم اومدم برای خانم بزرگ خرید
فرید- مرد شدی
-چی کنیم دیگه .قضیه سایه باباش چی شد؟
-می گه تو رو نمی خوام .می گه از پسرای بلبل زبون که سر وگوششون می جنبه بدم میاد میگه قیافه وهیکلت بخوره تو سرت به دردم نمی خوره
-پس مرض داشت یهو پرید تو قلبت
-همون دیگه .ولی من دست بردار نیستم .اینقدر که به هم برسیم .فکر کرده من تازه ازش خوشم اومده
-اره این جوری وقتی مال خودت می شه کیفش بیشتره
-اوهوم .کیوان دیگه مزاحمت نشم به مردونگیت ادامه بده
-به چشم حتما .دیگه دل ودماغم واسه ازار واذیت اینو اون کم شده .کاری باری؟
-نه دیگه بای
-بای

***
شیرینی فروشی شیرینی هاش تازه نبود مجبور شدم چند تا خیابون اونورتر برم تا از شیرینی فروشی پرستو که هم قدم با اون یکی رقابت می کرد بخرم
الحق که شیرینی هاش عالی بود عمه باید به جونم دعا کنه
دیگه کارم تموم شده بود که دوباره گوشیم زنگ خورد
-سلام خانم بزرگ امر دیگه
-ما کار داریم غذا بخر
عجب گرفتاری شدما تا سواری می دم دیگه پایین نمیان
-چشم می خرم
-4 پرس بخر
-ما که 3 تاییم
-ماهان هم هست
-وای ابر تیره اخ جون
-زشته بچه مردم گناه داره .خداحافظ
خداحافظ

چه شود ماهان پسر خوبی بود ازش خوشم اومد چون لوم نداد اصلا نمی دونستم چه رابطه ای با خونواده ما داره یادم باشه امروز بپرسم
پرس قیمه نثار با مخلفات خریدم .احتمالا عمه ایراد می گرفت که چرا کباب نگرفتی خوب منم می گفتم این گوشتش خیلی زیاده پسته داره زرشک وخلال بادام داره .تازه گرونتر از همه اس
اصلا چرا دارم از الان جواب عمه رو می دم .تو ماشین نشستمو ضبط وروشن کردم .البته این بار با صدای کم چون فعلا حس گوش دادن انریکو یا ترانه های روسی نداشتم
تو از کدوم قصه ای که خواستنت عادته
نبودنت فاجعه بودنت امنیته
تو از کدوم سرزمینی تو از کدوم هوایی
که از قبیله ی من یه اسمون جدایی
اهل هرجاکه باشی قاصد شکفتنی
توی بهتو دغدغه نا جی قلب منی
پاکی ابی وابر نه خدا یا شبنمی
قدر اغوش منی نه زیادی نه کمی
4

**

-سلام کسی خونه نیست
-اخ جون کیوان
-به ماهان اینجایی ؟
-اره خونه تنها بودم .غذا چیه ؟
روتو کم کن بچه تو مهمونی باید سنگینتر برخورد کنی
خانم بزرگ –ندا میزو بچین کیوان اومد
-سلام عرض شد نگین دختر 14 ساله
-لوس بی مزه .چی گرفتی؟
-شکمو تو پیری ؟ملاحظه کن یه کم
غذاهارو از دستم گرفتو گفت : بوی نثاره .تا میز چیده می شه برو چیزای که خریدی بیار
-حمال دیگه ؟؟؟؟؟/
-هر چی می خوای فکر کن
ماهان : منم کمکت
-من که از خدامه بیا بریم
اصلا من چه خریم این نمی تونه خودشو راه ببره .بده من اون جعبه رو می زنی در ودیوار خامه هاش قاطی می شه
-نمی شه
از دستش گرفتمو مشمای سیبو با هاش بردم خونه .داشتم برمی گشتم که دیدم مشمای خیارو داره به زور میاره
-خوبه .گذاشتی برگردد پرتقالا رو هم ببر چون اونا هم سفتن خراب نمی شن
من اصلا نمی دونستم چه دلیلی داره این همه میوه اما خوب میدونستم که فامیلام وخونوادم خیلی به میوه وغذا اهمیت می دن .سرم وبا تاسف تکون دادمو مشماهای گیلاس والبالو وموز وبا هم برداشتم .شانس اورده بودم خربزه وهندوانه چند تا تو خونه داشتن وگرنه من تو خرید اونا صفر بودم
دفعه اخرم ماهان هم گام با من پرتقالای خارجی رو می اورد ومنم انگور وهلو .

-خوب خانم بزرگ حمالی کشیدی هیچی نگفتم اما به گلدونت رحم نمی کنم
-بشین غذا تو بخور
عمه –قبلش دستاتونو بشورید
از حرص دستامو زیر شیر ظرفشویی شستمو ماهانم ترغیب کردم
-شلیلو الو طلایی کو؟
با اخم جواب دادم :خسته نباشی می خوای میوه هارو به اونا نشون بدی ؟
-بعد از ظهر برو بخرشون
-خانم بزرگ می ذاری غذای مورد علاقه م از گلوم پایین بره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
عمه – چرا کباب نگرفتی ؟
-چون دوست داشتم حالا نه که من شروع نکرده تو تا نصفه خوردی
ماهان –منم اینو دوست دارم
-همه اینو دوست دارن این عمه اینجوری می گه که یه پرس کبابم بخوره
عمه برام شکلک در اورد که گفتم : خجالت بکش تا چند وقت دیگه جوجه کشی داری
ماهان غش غش خندید وعمه گفت :
عمه – بی تربیت
خانم بزرگ : میوه ها رو چی می کنی
-نمی خرم زور بگی همینارم می ندازم دور
عمه در حالی که نوشابه می خورد گفت : مامان جان این نوه ت الو طلایی وشلیل دوست نداره به خاطر همین نخریده
-از بس خود بینه
همه غذاشونو خرده بودن الا من .منم سرعتی کار کردم که دلم درد گرفت .بعد از غذا ماهان انتظار داشت باهاش بازی کنم که من از دل درد یه چایی نبات خوردمو رو مبل ولو شدم .تازه یادم اومدم نپرسیدم ماهان چی ما می شه
ماهان که جلو مبلی که من روش دراز کشیده بودم نشسته بود گفت : کی بازی کنیم
-حالا وله لش تازه من قول بازی ندادم .تو چی ما می شی؟
-هسمایه
-همسایه بی سواد .کدوم خونه
با دست سمت راستو نشون داد فهمیدم که اجرنمای زرد رو می گه
چشمامو بستم تا کمی دل دردم بهتر بشه که نفهمیدم کی خوابم برد

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-

-کیوان نمی خوای بیدار شی؟
چشمامو باز کردمو دور واطرافمو نگاه کردم .فوری سر جام نشستم
عمو –ساعت خواب
بابا- چه قدر می خوابی خوش خواب
همه دورم نشسته بودنو حرف می زدن اخم کردمو رو به خانم بزرگ گفتم : یه دفعه بیدار نمی کردی خواستگارا می اومدن
مامان: کیوان روتو کم کن .الانشم به زور پاشدی
از رو مبل پاشدمو در حالی که به سمت دستشویی می رفتم گفتم : از بس خانم بزرگتون بیگاری می کشه
صورتمو شستمو سرمو زیر اب یخ بردم .بدون اینکه خشک کنم اومدم بیرون
عمه در حالی که از اشپزخونه بیرون می اومد گفت: جنگلی همینجا واستا برات حوله بیارم
سر جام واستادمو گفتم : امشب که خواستاگاراتو فراری دادم یاد می گیری چه جوری باهام برخورد کنی
حوله رو انداخت رو سرمو گفت : تو می ری اتاق بیرونم نمیای
-زهی خیال باطل
رفتم تو پذیرایی که مامان گفت: برو خونه لباس مناسب بپوش بیا
-نمی خوام حالا مگه داماد کی هست
خانم بزرگ : مریم جان ولش کن اینو بفرستی باز می ره یه تیشرت تنگ کوتاه با یه شلوار پر جیب می پوشه میاد فکر کردی می خواد کت وشلوار بپوشه
دهنمو براش کج کردمو گفتم : نه تو خوب می پوشی دامن وبلوز تنگ عجق وجق
بابا-با مامان من درست صحبت کن
با لبخند گفتم : من با مامان شما این حرفا رو نداریم که
عمو –پسرم سعی کن اقا باشی وامشب حفظ ابرو کنی
یه چشمک به عمو زدمو گفتم : منو ابرو ریزی اصلا به من میاد
یه دفعه یادم افتاد ماهان نیست رو به خانم بزرگ گفتم : راستی ماهان کو؟
-بچگی انقدر نشست پای مبلی که روش خوابیده بودی که مامانش اومد دنبالش رفت
-خونه شون همون سمت راستی اجرنما زردست
-اره چطور؟
-می خواستم با هم بریم بیرون
زنعمو:گناه داره.دست از سر اون بچه بردار
از جام بلند شدمو درحالی که تیشرتمو که یه کم بالا رفته بود می کشیدم پایین گفتم : من که جانی نیستم می برمش خونمون تا من اماده شم باهام باشه
بابا-برو ولی اگه مامان باباش قبول نکردن گیر نده
به زور گفتم :چشم
با همه خداحافظی کردمو اومدم بیرون
اسمون ابری شده بود پانیذ روتاب وسط حیاط نشسته بودوبا گوشیش ور می رفت با صدای بلند گفتم :
-چی می کنی ؟ با کی اس ردوبدل می کنی؟
-به تو ربطی نداره
-نه بابا نمی دونستم
-تو کجا می ری ؟
-به تو هم ربطی نداره
اخم کردو دوباره مشغول شد .ماشینو از حیاط در اوردمو در حیاط رو بستم .
خوب اینم خونشون
زنگ در رو زدم که ماهان گفت: کیوان تویی؟
-اره .به مامان یا بابات بگو بیان کارشون دارم
دکمه ایفونو زد اما نرفتم تو .بعد چند دقیقه ماهان با مامانش اومد دم در
-سلام سحر خانم
-سلام اقا کیوان این طرفا ؟ خوب هستید؟
مرسی .می خواستم اجازه بدید ماهان رو ببرم خونمون زود میارمش
ماهان با ذوق دستاشو به هم کوبید وچشماش برق زد
-خوب راستش اقا کیوان
-راستش چی؟؟؟؟؟
-ماهان- مامان بذار برم
با مظلومیت به سحر خانم نگاه کردم که خلع سلاح شدو گفت : باشه پس بفرمایید تو تا من حاضرش کنم
-نه مرسی دیر می شه من منتظرم

*******
++++++++++
-ماهان درست بشین می زنم تو سرتا
-این لاک پشتو می دی به من
-نه من لاکی رو دوس دارم
-بده دیگه
-نمی دم من یه عروسک دارم اونم لاکیه . اما یکی برات می خرم
جلوی یه اسباب بازی فروشی نگه داشتمو یه دونه براش خریدم
لاکه لاک پشت ماهان سبز بود اما مال من صورتی بود .مال من در کل خوشگلتره
-منم دوست دارم لاکش صورتی باشه
-نه مال خودمه نمی دم بهت
-بده دیگه
-ببین دیدی که برات خریدم حالا به رنگش گیر نده پانیذم اینو می خواست اما لاک صورتی نتونست پیدا کنه .من اینو وقتی با فرید از خونه جیم زدیم رفتیم قم خریدم
-اخه
-رو تو کم کن .پیاده شو رسیدیم
-وای چه خونه قشنگی
حوصله م نمیومد ماشینو تو پارکینگ بذارم به خاطر همین تا جلو خونه طول حیاط رو دویدیم
حالا که اومده بودم به خودم برسم باید درست وقت می ذاشتم
کارتون کین شین رو که عاشقش بودم برای ماهان گذاشتمو رفتم اشپزخونه تا خوراکی هم براش بیارم
چند تا کلوچه تو یه بشقاب گذاشتمو یه لیوان اب پرتقالم براش ریختم .یه کاسه هم البالو خشکه .در کل خوراکی هایی بود که خودم دوست داشتم
-خوب ماهان کارتونو ببین خوراکی هم بخور
-من اب پرتقال دوست ندارم
-روتو کم کن بخور .پس چرا من دوس دارم
-من اب انار دوس دارم
-نداریم .اینجا که فروشگاه نیست
دیدم یه جوری بهم نگاه می کنه
خوب شربت زعفرونی هم داریم می خوری
-اره
عجبا باید کلفتی اینو بکنم شربتو درست کردمو بعد از کلی سفارش که تا من دوش نگرفتم از جات پانشو رفتم حموم
صورتمو با اینکه مویی نداشت دوباره اصلاح کردم .وقتی از خودم راضی شدم از حموم دل کندم
همون تو تصمیم گرفتم که یه کم سنگینتر لباس بپوشم
کت کتان جینم که رنگش سفید بودو البته تنگم بود وبا شلوار سفیدم ست کردمو یه تیشرت توسی از زیرکت پوشیدم .موهامم با سشوار روبه بالا حالت دادمو برای اینکه خراب نشه ژل زدمو از اتاق اومدم بیرون
-خوب من اماده م بریم؟
-اوهوم
-تو چرا غم باد گرفتی؟
-تو کارتونه همه مردن
-بهتر .جمعیت کم تر می شه
از جاش بلند شدو گفت : بریم
هوا تاریک شده بود حتما تا الان خواستگارا اومده بودن .ماهان رو بردم خونشونو مامانش کلی به خاطر لاکی تشکر کرد .خداییش از ماهان خوشم اومده بود چون پسری بود که هرچی بینمون بود فقط بین خودمون می موندواگه من می بردمش جهنمم به هیچ کس هیچی نمی گفت
زنگ خونه رو زدمو وقتی درو باز کردن ماشینو بردم تو .از تو داشبورد ادکلنم وبرداشتمو یه دوش ادکلن گرفتم
تا در خونه رو باز کنم ادای مانکنا رو در می اوردمو حسابی واسه خودم قیافه اومدم
زن عمو در خونه رو باز کرد وگفتم : به زنعمو لیمویی بهتون میاد
-سیس .اومدن .شلوغ نکنی ها
-دستامو بردم بالا واوردم پایینو گفتم : مگه بچه م هی می گید

++
اواه چقدر جمعیت حالا داماد کدومه
دیدم هیچ کدوم حواسشون بهم نیست جز یه دختره بلند گفتم
-داماد کدومه؟
همه سرشون بلند شدو به من نگاه کردن
خانم بزرگ به زور خندید وگفت : نوه م شوخ طبعه
یه خانم پیر گفت: خدا نگه ش داره و با دست داماد ونشون داد وگفت: داماد اینه
قبل اینکه داماد ونگاه کنم رو به خانم بزرگ گفتم : شما هم یه پیر مثل خودت پیدا کردیا
پیرزنه که فکر کنم مادر داماد بود لبخندش محو شد .روتنها مبل خالی نشستمو جمعیتو نگاه کردم که با ورود من ساکت شده بودن .بابا ابهت .نمی دونستم اینقدر ابهت دارم .به داماد نگاه کردمو در حالی که داشتم چشماشو در می اوردم گفتم : به صحبتاتون ادامه بدید
داماد یه پسر سبزه با چشمای قهوه ای ودرشت .لاغر وتیپش خوب بود من که یه جورای پسندیدمش مخصوصا مدل موهاشو
-ببخشید داماد خان
دوباره همه ساکت شدن داماد با خجالت گفت : بله
-اسمتون محمد بود دیگه .خوب شما موهاتو از کجا درست کردی ؟
-داماد – بله؟؟؟؟؟؟؟
بابام چشم غره ای بهم رفت که قالب تهی کردمو سرمو پایین انداختم .دوباره جو عوض شد سرمو اوردم بالا که دیدم پانیذ نیست اوه این کجا غیبش زده .
مثل اینکه صحبتای اولیه تموم شد که عمه شربت اورد ومنم به درخواست خانم بزرگ پاشدم شیرینی تعارف کنم
این دختره دیگه کی بود معلوم بود سنی نداره ها اما سیخ شده بود به من .حالا فکر کرده من نمی فهمم
همین کارم تموم شد نشستم همه داشتن می خوردنو صحبتا قطع شده بود که دختره با پررویی گفت :قیافتون خیلی برام اشناس
-نه بابا جالبه هرکی به من زیاد نگاه می کنه برای اینکه من فکر دیگه ای نکنم همینو می گه
دختره به روی خودش نیاورد ودوباره جلو جمع که به ما نگاه می کردن به من گفت : اسمم نازنین زهراس .اسم شما چیه؟
-نازنین کیوان
جمعیت تو سالن پقی زدن زیر خنده که مامانم صدام کرد ومنو از سالن بیرون اورد
_ببین می تونی ابرومونو ببری
-من که کاری ندارم
-برو اتاق مهمون پیش پانیذ
دستمو گذاشتم رو دهنمو گفتم : مامان ما نامحرمیم
-لوس نشو اتاق خانم بزرگ که همیشه درش قفله اتاق عمه تم پر از اتو اشغاله
عمه – کیوان حالتو بعدا می گیرم
در حالی که به سمت اتاق مهمان می رفتم گفتم : من برمی گردما
عمه با حرص منو نگاه کرد اما مامانم گفت : لازم نکرده
-حالا تا کی هست؟
-احتمالا اخرش بزنو به رقصم باشه بعد از تموم شدن حرفا سفارش غذا دادیم بعدش فکر کنم یه تعداد فامیلاشون بیان تا ندا رو ببینن
-چه شود .الان که ساعت 10شبه پس تا 3 نصفه شب هستن
-یه شبه دیگه
مامان رفتو منم در اتاقو باز کردمو رفتم تو همین در اتاقو بستم یکی از پشت در رو قفل کرد
-کی قفل کرد
-همون جا بمون بیرونم نیا
-عمه خل چل منو پانیذ تنهاییما
-به درک .اون بلده مواظب خودش باشه
-منحرف من منظورم اون نبود
-دارن صدام می کنن
به در لگد زدمو گفتم : نامردا
سرمو سمت پانیذ چرخوندم که دیدم یه بچه کوچیک بغلشه : این مال کیه؟
-سوسن
سوسن دوست عمه ندا بود
-دست تو چی می کنه؟
-خودشون اونورن منم دوست نداشتم اونجا باشم گفتم پریسا پیش من باشه
-ای خدا .حالا این زر زرو هم گوشمونو کر می کنه
به سمت صندلی میز مطالعه رفتمو روش نشستم
-این که صداش در نمیاد
-چه ساده ای .عمه تا ته مهمونی این در رو باز نمی کنه .بیا برو بگو می خوای تو هم باشی من به بهانه بیرون رفتن تو بپرم بیرون
-خوشم نمیاد از فردا خواستگار برام جمع شه
-بابا اعتماد به نفس
-حقیقته
-خیلی خوب بابا

موقع شام خانم بزرگ در رو باز کرد وغذا هارو تندی گذاشت تو دوباره در رو قفل کرد
-دستتون درد نکنه خانم بزرگ بهم می رسیم دیگه .این بچه هم غذا می خواد
-شیر خشکو اب جوش تو فلاکس کنار پانیذ هست بهونه بیخود نیار
-بذار بیام
دیگه جوابی نیومد .داشتیم غذا می خوردیم رو زمین که پانیذ گفتم : کیوان سس من درش باز نمی شه
در حالی که با دندون داشتم سس شو باز می کردم گفتم : کیوان نه نازنین کیوان
پانیذ پقی زد زیر خنده
ساعت 12 شب شد که تازه دست زدنو زنگ خونه به صدا در اومد .
-امشب بساط داریم ما
پانیذ یه رختخواب برداشتو رو زمین پهن کرد ودر حالی که پریسا رو کنارش خوابونده بود خوابید
منم رفتم رو تخت بخوابم که دیدم بچه هه نجس کرده می گم چرا پانیذ رو این نخوابید فکر کردم ادم شده
رو تختی رو برداشتم جمع کردمو پرت کردم تو دستشویی که تو اتاق بود .یه عالمه هم اسپری خوشبو کننده زدم تا اتاق بوی گند نداشته باشه
منم که رختخواب نداشتم شیطنتم گل کرده بود برم کنار پانیذ بخوابم اما به خودم مسلط شدمو بدون رختخواب رو زمین دراز کشیدم بدبختیم اینجا بود که بالشتم نداشتم .کتمو در اوردمو گذاشتم زیر سرم .
صدای بزنو بکوب قطع نمی شد نمی دونم ساعت چند بود که صدای پریسا بلند شد با گنگی نشستم که دیدم پانیذ داره تو اتاق راه می ره تا اونو اروم کنه
-دیدی گفتم شر داره
پانیذ -تو چرا اونجوری خوابیده بودی؟
-دلت سوخت
-اره برای اولین بار دلم سوخت اما حقته تا با اخلاقتر باشی
رفتم سمتشو پریسارو از دستش گرفتم برای اولین بار دستم به دست پانیذ خورد .دوتامون به روی خودمون نیاوردیمو من سعی کردم پریسا رو اروم کنم .دیگه خسته شدمو سر جام نشستم که پانیذ شیشه شیر رو گرفت جلو دهن پریسا و اونم اروم شد
فاصله مون خیلی کم بود پانیذ ازم کمی دورتر شدو گفت : همه خوش می گذرونن منو تو بدبختی داریم
-دیگه کسی رو قبول نکن نگه ش داری
-خوب دلم می خواست با پریسا بازی کنم
پریسا عین نخورده ها تو بغلم بود و داشت شیشه رو هم قورت می داد .پانیذ رو رختخوابش دراز کشید وخیلی زود خوابش برد .
پریسا هم چند دقیقه بعد خوابش برد که اونم خوابوندم کنار پانیذ .چند لحظه به صورت خوشگل پانیذ خیره شدمو تو دلم احساس کردم می خوامش
می دونستم اگه تا امروز یه جورایی دوسش داشتم از امروز واسش می میرم
اهی کشیدمو رفتم گوشه اتاق دوباره سرمو گذاشتم رو کتمو چشمامو بستم
دیگه داشت خوابم می برد که با صدای پانیذ بلند شدم
بالا سرم با یه بالشت نشسته بود
پانیذ – پاشو بالشت بذار زیر سرت
چشمامو به زور باز کردمو گفتم: خودت چی؟
-من سرمو رو بالشت پریسا می ذارم
-نه من راحتم
بلاخره انقدر اصرار کرد تا راضی شدم اخلاقم با پانیذ عوض شده بود اونم در عرض چند ساعت کم نبود اون حالا عشقم بود دوس نداشتم به سختی بخوابه
سرمو رو بالشت گذاشتم بوی عطرشو راحت تونستم حس کنمو با تمام وجود بلعیدم .از من این کارا بعید بود منی که امیر رو مسخره می کردم . چند دقیقه بعد پانیذ یه چادر انداخت روم
-این چیه
-چادر نمازه از هیچی بهتره
-نماز می خونی
در حالی که به سمت رختخوابش می رفت گفت اره
از این بهتر نمی شد .

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

بچه ها قسمت بعدشو پس فردا اگه خدا بخواد میذارم تو وبلاگ.اگه خوشتون اومد بگین که بازم بذارم

 

روی تخت دراز کشیدمو سعی کردم خاطره های

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
خوش امدید ×××××××××××××××××× خــــدایا! من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریای خود نداری،من چون تویی دارم و تو همچون خودی نداری .... ×××××××××××××××××× امیدوارم که بهتون خوش بگذره
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    همه در مورد وبلاگ نظر ميدن.شما چطور؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 834
  • کل نظرات : 152
  • افراد آنلاین : 168
  • تعداد اعضا : 192
  • آی پی امروز : 337
  • آی پی دیروز : 114
  • بازدید امروز : 615
  • باردید دیروز : 163
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,575
  • بازدید ماه : 1,575
  • بازدید سال : 63,344
  • بازدید کلی : 518,150