مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: «طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.»
مشتری: «چرا این طوطی اینقدر گران است؟»
برای رسیدن به جواب سوال برید به ادامه مطلب
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
عکس عروسی مرحوم جهان پهلوان تختی | 0 | 244 | majid |
عکـــــــــــــــس لادن طباطبایی با مــــــار خانگیش در خیابان... | 0 | 209 | majid |
شکستگی آلت تناسلی مردان | 0 | 237 | amirali |
اموزش چک کردن انلاین یا افلاین بودن ای دی دیگران | 0 | 167 | amirali |
آموزش پاک کردن آیدی از ادلیست دیگران | 0 | 162 | amirali |
دانلود بهترین تقویت کننده سرعت اینترنت و مرورگر | 2 | 301 | amirali |
مــــــــــــــادر | 0 | 189 | amirali |
کلکل گل پسر و ناز دختر | 32 | 2304 | amirali |
اینطوری از پسرا تو وبکم شارژ ایرانسل میگیرن:+عکس((پست ویژه))مراقب خودتان باشید | 5 | 712 | cenotaph |
داستان کوتاه : قضاوت عجولانه | 0 | 193 | amirali |
به نظر شما این قلعه زیبا در کدام شهر واقع شده؟؟؟جایزه بگیرید | 0 | 222 | amirali |
آموزش PHP (بخش اول) معرفی PHP و قابلیت های آن | 0 | 172 | amirali |
نحوه ی ساخت پروفایل (ID مجازی) در یاهو مسنجر | 0 | 209 | amirali |
داستانی از روابط نامشروع پسر و دختر(دختران حتما بخونن!) | 0 | 431 | amirali |
جملات قصار از بزرگان | 0 | 239 | amirali |
مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: «طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.»
مشتری: «چرا این طوطی اینقدر گران است؟»
برای رسیدن به جواب سوال برید به ادامه مطلب
روزی مدیر یکی از شرکت های بزرگ در حالی که به سمت دفتر کارش می رفت چشمش به جوانی افتاد که در راهرو ایستاده بود و به اطراف خود نگاه میکرد. جلو رفت و از او پرسید: «شما ماهانه چقدر حقوق دریافت میکنی؟»
برای خوندن بقیه این داستان به ادامه مطلب برید
کارمندی به دفتر رئیس خود میرود و میگوید: «معنی این چیست؟ شما ۲۰۰ دلار کمتر از چیزی که توافق کرده بودیم به من پرداخت کردید.»
رئیس پاسخ می دهد: ...
برای خوندن این داستان جالب به ادامه مطلب برید
نشسته بودند. برنامهنویس رو به مهندس کرد و گفت:مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامهنویس دوباره گفت: بازى سرگرمکنندهاى است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را... برای خوندن بقیه این داستان جالب به ادامه مطلب برید
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد.
بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد. زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد . پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت . او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود .
مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید. اما زن اول مرد ، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود ، اصلا مورد توجه مرد نبود .
ارسال کننده مطلب : آزاده تایید شده توسط : امیرعلی