داروغه بغداد در ميان جمعي مدعي شد كه تا كنون هيچ كس نتوانسته است او را گول بزند.
بهلول هم كه در آنجا حضور داشت. به داروغه گفت: گول زدن تو بسيار آسان است ولي به زحمتش نمي ارزد.
داروغه گفت : چون از عهده بر نمي آيي چنين مي گويي.
بهلول گفت: افسوس كه اينك كار مهمي دارم، و گر نه به تو ثابت مي كردم.
داروغه لبخندي زد و گفت: برو و پس از آنكه كارت را انجام دادي بر گرد و ادعاي خود را ثابت كن.
بهلول گفت: پس همين جا منتظر بمان تا برگردم ، و رفت.
يكي دو ساعتي داروغه منتظر ماند، اما از بهلول خبري نشد.
آنگاه داروغه در يافت كه چه آسان از يك " رنــــد " گول خورده است!
__________________