قسمت ششم
برای دانلود به ادامه مطلب برید
برا خوندنش ادامه مطلبو دریابید
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 244 | majid |
![]() |
0 | 209 | majid |
![]() |
0 | 237 | amirali |
![]() |
0 | 167 | amirali |
![]() |
0 | 162 | amirali |
![]() |
2 | 301 | amirali |
![]() |
0 | 189 | amirali |
![]() |
32 | 2308 | amirali |
![]() |
5 | 714 | cenotaph |
![]() |
0 | 193 | amirali |
![]() |
0 | 222 | amirali |
![]() |
0 | 172 | amirali |
![]() |
0 | 209 | amirali |
![]() |
0 | 431 | amirali |
![]() |
0 | 239 | amirali |
قسمت ششم
برای دانلود به ادامه مطلب برید
برا خوندنش ادامه مطلبو دریابید
قسمت پنجم
برای خواندن و دانلود قسمت پنجم به ادامه مطلب برید
ادامه مطلبو دریابید
قسمت چهارم
برای خواندن و دانلود قسمت چهارم به ادامه مطلب برید
برید ادامه مطلب
رمان واقعی نقاب عشق
برای خواندن و دانلود قسمت سوم به ادامه مطلب برید
برید ادامه مطلب
ائلشن يك مرد بود
ساعت 11 شب بود هر شب اينموقه سارا خوابه خواب بود ولي امشب هر چقدر سعي مي كرد خواب به چشمانش نمي اومد.علت اين بي خوابي عشقش بود، كامران.
صبح سارا وكامران كه تا حد جنون همديگرو دوست داشتند بعد از 5 سال براي اولين بار با هم جر بحث كردن و در آخرم بدون خداحافظي گوشيها رو قطع كردند. كامران كه به خاطر سارا بعد از اتمام تحصيلاتش در شيراز موندگار شده بود تصميم گرفت برگرده تهران.
مثل تمام روزها، وقتی كه دل سارا مي گرفت مي رفت پيش عمه اش اينبار هم از تختش پائين اومد و به طرف اتاق عمه اش راه افتاد.
ادامه مطلب
این رمان یه داستان واقعیه
برای خواندن و دانلود قسمت دوم به ادامه مطلب برید
ادامه مطلبو دریابید
داستانی بر اساس ماجرای واقعی
شوخی
دو هفته ديگه خدمت سربازي علي و امير برادراي دو قلوي پادگان تموم ميشد.امير و علي به خاطر اين موضوع خوشحال بودند و سر از پا نمي شناختند و براي پایان خدمت لحظه شماري مي كردند.چون قرار بود بلافاصله بعد از سربازي عروسي كنند.
تو پادگان همه به خاطر اينكه سربازي اين دو داشت تموم ميشد ناراحت بودند. از سرباز صفر گرفته تا سرهنگ.
علي و امير ازبچگي محبوب همه بودند وهمه اين دو برادر و دوست داشتند چه تو بچگي، چه تو نوجواني و جواتي، حالا هم تو پادگان.
ادامه مطلبو دریاب
این رمان یه داستان واقعیه
برای خواندن و دانلود قسمت اول به ادامه مطلب برید
برای خوندنش به ادامه مطلب برید
مارال یکی از هزاران دختران ایرانی است که در خارج از کشور به عنوان کارگر جنسی به کار مشغول هستند. به دلیل بحرانهای مداوم اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و خانوادگی هرساله از ایران دختران و زنان بسیاری به خارج فرار میکنند. به این گروه باید تعداد دخترانی که به نام ازدواج، کار یا ... توسط خانواده هایشان به فروش میرسند و یا بوسیله باندهای کودک ربا به خارج از کشور آورده میشوند را افزود. بدشانس ترینشان پس از تجاوزهای مکرر، زنده زنده به قاچاقچیان اعضای بدن فروخته میشوند و آنها که زنده میمانند سرنوشت چندان بهتری ندارند.
ادامه مطلبو دریابید دوستان
ترانه هاي لس آنجلسي که تنها حاصلش براي ماقر کمر و بزن و بکوب است، باطني بسيار گرانبها و نفيس دارد و ما غافليم از آن که هدف اصلي اين ترانه ها هدايت ماست..و تنها با شنيدنشان به فکر جمع کردن شادباش و رقصيدن ميافتيم …..باور نميکنيد ؟!!! قسمتي از اين گنجينه معنوي و ارزشمند را برايتان آشکار ميسازم و کشف و توجه به مابقي را بعهده خودتان ميگذارم .
(( باشد که مورد هدايت قراربگيريد ))
ادامه مطلبو دریابید
مردی باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت:
"عزیزم ازمن خواسته شده که با رئیس و چند
تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادا برویم"
برید ادامه مطلب
من که میدانم چقدرمیدانم وقتی دلتنگم میشوی آن چشمهای زیبایت بارانی میشود.
میدانم شبها به یادم به ستاره ها خیره میشوی ، و به یاد من به خواب عاشقانه میروی.
مرا دوست داری ، من که میدانم قلبت تنها برای من است .
برای خوندن بقیش به ادامه مطلب برید
میخوام ببرمت آسایشگاه، جاییکه پیرپاتالای همسن و سال
خودت هستن همشون مثل خودت دندون شیری هاشون افتاده.منم
دیگه مجبور نیستم عذاب دیدن صورت چروکیده ات رو تحمل
کنم.اما من هروقت تو رو نگاه کردم، لحظه ی تولدت رو به
یاد آوردم و از داشتنت به خودم بالیدم. نبینمت دلم میگیره..
مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده.
مساعدت را ( برای کمک کردن ) دست در دُم خر زده قُوَت کرد ( زور زد ).
دُم از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که ” تاوان بده !”
برید ادامه مطلب
با قلبی ملایم وحساس وارد میشوید وبا یک قلب سخت وبی احساس خارج میشوید...
سه ظرف را روی آتش قرار دادیم. در یکی از ظرفها هویج در دیگری تخم مرغ و در دیگری قهوه ریختیم و پس از
ادامه مطلبو ببین
دخترجواني از مکزيک براي يک مأموريت اداري چندماهه به آرژانتين منتقل شد.
پس از دوماه، نامه اي از نامزد مکزيکي خود دريافت مي کند به اين مضمون:
برید ادامه مطلب
دکتر شریعتی
فقر
میخواهم بگویم ......
فقر همه جا سر میکشد .......
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ......
بقیه در ادامه مطلب
این قضیه واقعیت داره توی جامعه رواج پیدا میکنه
:مسافرکش بدون مسافر داشته میرفته یهو کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی میبینه کنار میزنه سوارش میکنه و مسافر صندلی جلو میشینه
ادامه مطلبو دریاب
دانش آموزی که در درسها بسیار ضعیف بود ناگهان در امتحانات نمرات بالائی آورد و با وجود اینکه در کلاس هیچ درسی را خوب نمی فهمید در امتحانات با نمرات بسیار بالا قبول می شد این مسئله باعث شک پدر شده و از پسرک علت را جستجو کرد ولی پسرک جوابی نمی داد وقتی پدر خیلی اسرار کرد پسرک از پدر خواست که قول بدهد به هیچ کس نگوید و بعد ماجرا را چنین تعریف کرد چند سال پیش کلاس اول راهنمائی بودم ....
ادامه مطلب
به چشم هایت بیاموز که هر کس ارزش دیدن ندارد
به دست هایت بیاموز که دست در دست هر کس نگذارد
به لب هایت بیاموز که هر کس ارزش بوسیدن ندارد
و در آخر به قلبت بیاموز که برای هر کس تپش نکند
۱- آنهایی که وقتی هستند، هستند وقتی که نیستند هم نیستند. حضور عمده آدمها مبتنی بر فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می شوند بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
2- آنانی که وقتی هستند، نیستند وقتی که نیستند هم نیستند (مردگانی متحرک در جهان، خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند. بی شخصیت اند و بی اعتبار، هرگز به چشم نمی آیند، مرده و زنده شان یکی است).
برو ادامه مطلب
نابینا به ماه گفت: دوستت دارم .
ــ ماه گفت: چه طوری؟ تو که نمی بینی .
ــ نابینا گفت: چون نمی بینمت دوستت دارم .
ــ ماه گفت: چرا؟
ــ نابینا گفت: اگر می دیدمت عاشق زیباییت می شدم ولی حالا که نمی بینمت عاشق خودت هستم.
پشت درب اطاق عمل نگرانی موج میزد.
بالاخره دکتر وارد شد، با نگاهی خسته، ناراحت و جدی …
پزشک جراح در حالی که قیافه نگرانی به خودش گرفته بود گفت :
“متاسفم که باید حامل خبر بدی براتون باشم
زمانی پادشاه ظالم سرزمین فلان به حاکم سرزمین بحمان چنین نامه نوشت:
اگر به سرزمین شما حمله کرده و از مرز هایتان عبور کنم همه زنان و کودکان شما را قتل عام کرده خانه هایتان به آتش کشیده و مردانتان را به بردگی میگیرم...
آن حاکم در جواب، خیلی مختصر و مفید نوشت:
اگر!
تعداد صفحات : 3